جدول جو
جدول جو

معنی کندوکاو - جستجوی لغت در جدول جو

کندوکاو
(کَدُ)
وررفتن به چیزی. کنجکاوی کردن. ته و توی چیزی را درآوردن. اجزای چیزی را ناشیانه از یکدیگر جدا کردن. وقت خود را صرف تجزیه وشناختن اجزای چیزی کردن. (فرهنگ عامیانه جمالزاده). کندوکو. کندن و کاویدن. کندوکو کردن، با چیزی مروسیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کندن. کاویدن. تفحص. تجسس. (فرهنگ فارسی معین) ، سعی وکوشش. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کندوکو شود
لغت نامه دهخدا
کندوکاو
((کَ دُ))
تفحص، تجسس، سعی، کوشش
تصویری از کندوکاو
تصویر کندوکاو
فرهنگ فارسی معین
کندوکاو
تفحص
تصویری از کندوکاو
تصویر کندوکاو
فرهنگ واژه فارسی سره
کندوکاو
تجسس، تحقیق، تفحص، جستجو، کاوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کند و کاو
تصویر کند و کاو
کنایه از کندن و کاویدن، کنایه از تفحص، تجسس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
کسی که در جایی یا در امری تفحص و کاوش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاوکاو
تصویر کاوکاو
کاوش، جستجو، تفحص، تجسس، برای مثال تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاو کاو (رودکی - ۵۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دُ کَ / کُ)
کندوکاو. (فرهنگ فارسی معین).
- کندوکو کردن، وررفتن: دیشب تا صبح دزد پشت در کندوکو کرد که باز کند. این قدر با دندانها کندوکو مکن مینای روی آن می رود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کندوکاو و کاویدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان خورخوره است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ)
کنایه از تشویش و بی قراری. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی قراری. (فرهنگ رشیدی). کندن و کوفتن. (فرهنگ عامیانه جمالزداه) :
نه گفت اندر او کار کردی نه چوب
شب و روز از او خانه در کندوکوب.
سعدی.
در آن جماعت بی عاقبت در کندوکوب و رفت وروب آن ساحت دلپذیر تقصیر نکرده. (مجمل التواریخ گلستانه).
نشیند چو بر زانوی کندوکوب
فتد کوه پهلوی پوسیده چوب.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنکه کنجکاوی کند متفحص غوررس: روستایی شد در آخر سوی گاو گاو را میجست شب آن کنجکاو. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندو کاو
تصویر کندو کاو
کنجکاوی کردن، ته و توی چیزی را در آوردن، سعی و کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندو کو
تصویر کندو کو
تفحص تجسس، سعی کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
((کُ))
کاوش کننده، جستجوکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوکاو
تصویر کاوکاو
((وْ))
کاوش، جستجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
Curious, Intrigued, Inquisitive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
curieux, intrigué
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نوعی ترشی که از ازگیل جنگلی با آب و نمک درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
penasaran, ingin tahu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
mdadisi, mwenye shauku, na hamu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
meraklı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
好奇な , 好奇心旺盛な , 興味を持った
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
好奇的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
סקרן , סקרן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
호기심이 많은 , 호기심 많은 , 호기심이 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
curioso, inquisitivo, intrigado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
जिज्ञासु
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
nieuwsgierig, geïntrigeerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
curioso, intrigato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
curioso, inquisitivo, intrigado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
допитливий , зацікавлений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
любопытный , любознательный , заинтригованный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
ciekawski, dociekliwy, zaintrygowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
neugierig, interessiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کنجکاو
تصویر کنجکاو
ขี้สงสัย , ขี้สงสัย , อยากรู้อยากเห็น
دیکشنری فارسی به تایلندی