جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کندوکاو

کندوکاو

کندوکاو
وررفتن به چیزی. کنجکاوی کردن. ته و توی چیزی را درآوردن. اجزای چیزی را ناشیانه از یکدیگر جدا کردن. وقت خود را صرف تجزیه وشناختن اجزای چیزی کردن. (فرهنگ عامیانه جمالزاده). کِندُوکَو. کندن و کاویدن. کندوکو کردن، با چیزی مروسیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کندن. کاویدن. تفحص. تجسس. (فرهنگ فارسی معین) ، سعی وکوشش. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کندوکو شود
لغت نامه دهخدا

کندو کاو

کندو کاو
کنجکاوی کردن، ته و توی چیزی را در آوردن، سعی و کوشش
کندو کاو
فرهنگ لغت هوشیار

کندوکو

کندوکو
کندوکاو. (فرهنگ فارسی معین).
- کندوکو کردن، وررفتن: دیشب تا صبح دزد پشت در کندوکو کرد که باز کند. این قدر با دندانها کندوکو مکن مینای روی آن می رود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کندوکاو و کاویدن شود
لغت نامه دهخدا

کندولان

کندولان
دهی از دهستان خورخوره است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

کندوکوب

کندوکوب
کنایه از تشویش و بی قراری. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی قراری. (فرهنگ رشیدی). کندن و کوفتن. (فرهنگ عامیانه جمالزداه) :
نه گفت اندر او کار کردی نه چوب
شب و روز از او خانه در کندوکوب.
سعدی.
در آن جماعت بی عاقبت در کندوکوب و رفت وروب آن ساحت دلپذیر تقصیر نکرده. (مجمل التواریخ گلستانه).
نشیند چو بر زانوی کندوکوب
فتد کوه پهلوی پوسیده چوب.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا