جدول جو
جدول جو

معنی کنجینه - جستجوی لغت در جدول جو

کنجینه
دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزریزشده، زخم خورده، آزرده، زخمی، برای مثال زمین خسته از خون انجیدگان / هوا بسته از آه رنجیدگان (نظامی۵ - ۷۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجیده
تصویر کنجیده
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود، کنجار
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، بارزد، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
جای نگه داشتن چیزهای گرانبها، منسوب به گنج، جای گنج، خزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنبیزه
تصویر کنبیزه
کمبزه، نوعی میوه شبیه خربزۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنجیده
تصویر سکنجیده
تراشیده، خراشیده، گزیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیده
تصویر کندیده
کنده، جداشده، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت دولت، هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
(گَ نَ / نِ)
نام دشتی در مازندران. (از ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 173)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
کجین. منسوب به کج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کج و کجین در معنی پوشش و برگستوان شود، جامۀ کهنه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کجینه فروش شود
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
ترکان گنجینه گروهی مردمانند (درحدود ماوراءالنهر) اندک و اندر کوهی که میان ختلان و چغانیانیه اندر دره ای نشسته اند. و جایی سخت استواراست و این مردمانی اند دزدپیشه، کاروان شکن و شوخ روی و اندران دزدی جوانمردپیشه و ایشان تا سی فرسنگ و چهل فرسنگ از گرد آن ناحیت خویش بروند به دزدی و ایشان با امیر ختلان و آن چغانیان پیوستگی نمایند. (حدود العالم). خوارزمی می نویسد: ’الهیاطله جیل من الناس کانت لهم شوکه و کانت لهم بلاد طخارستان و اتراک خلج و کنجینه من بقایاهم’. (مفاتیح العلوم چ مصر ص 119)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
منسوب به گنج. رجوع به گنج شود، جای گنج. (غیاث اللغات) (آنندراج). خزینه. خزانه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب). سهوه. قیلّد. قیطون. لحیزاء. مخدع. مخزن. مفتح. مقلاد. (منتهی الارب). مقلده. (دهار) :
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز.
نظامی.
به گنجینۀ این دکان تاختم
زر خود برابر برانداختم.
نظامی.
تا قدمش بر سر گنجینه بود
صورت شاهیش بر آئینه بود.
نظامی.
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست.
سعدی (بوستان).
، خزانه. مخزن. انبار. (ناظم الاطباء) :
داشت خنبی چند از روی به گنجینه
که در او برنرسیدی پیل از سینه.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 165).
باغی که بد از برف چو گنجینه نداف
بنگرش چو دیبای محلق شده چون شوش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 232).
در هفت گنجینه را باز کرد
برسم کیان خلعتی ساز کرد.
نظامی.
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینۀ محبت اوست.
حافظ.
، مجازاًبه اطلاق ظرف بر مظروف بمعنی مال کثیر نیز می آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). مال بسیار و محصول. (ناظم الاطباء). گنج:
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند.
نظامی.
، مجازاً خراج، دفتر کوچکی که در جیب گذارند، شربت خانه. (ناظم الاطباء) ، موزه. متحف، مخزن کتاب در کتابخانه. (واژه های مصوبۀ فرهنگستان). در اصطلاح کتابداری، به جای مخزن کتاب پذیرفته شده و آن مکانی است که کتابها را مطابق ترتیب معینی در آن مرتب نموده چون بخواهند هر یک را به آسانی یافته در دسترس خوانندگان میگذارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ نِ)
دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 13هزارگزی باختر راه شوسۀ اهواز به آبادان واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 300 تن است. آب آن از کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ / دِ)
کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد عموماً و ثفل کنجد را گویند خصوصاً. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). کنجارۀ کنجد. (جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). کنجده و نخاله و ثفل هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند مانندتخم کنجد و بزرک و جز آن. (ناظم الاطباء) ، خال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گیاهی است از ردۀ دولپه ایها بی گلبرگ که به صورت درختچه است و حدود 0/9 متر تا یک متر ارتفاع می یابد. دارای برگهای کوچک متقابل است. از این گیاه صمغی به نام انزروت استخراج می کنند که در تداوی زخمها به کار می رود. درخت انزروت. کنجده. کنجدک. (فرهنگ فارسی معین). نوعی درختچه که در نواحی گرم کرۀ زمین می روید و از آن صمغ نرمی به دست آورند که گاه در زخم بندیها به کار برند. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
دهی است از بخش بانۀ شهرستان سقز با 230 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، انگور، و محصولات جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، گمراه شدن و بی راه شدن، روگردان شدن، عصیان کردن و یاغی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ثفل روغن کشیده عموما و ثفل کنجد خصوصا کنجاره، گیاهی است از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که بصورت درختچه است و حدود 9، 0 متر تا یک متر ارتفاع می یابد. دارای برگهای کوچک متقابل است. از این گیاه صمغی بنام انزروت استخراج میکنند که در تداوی زخمها بکار میرود درخت انزروت کنجده کنجدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
جای گنج، مخزن، مفتح، مال بسیار و محصول، گنج، خراج، موزه
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دستی که چارپایان را به وسیله آن رانند، چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست و شو با آن کوبند کدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
پخته، آزموده، مجرب، نیک اندیشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنجیده
تصویر سکنجیده
مجروح، خسته، تراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیده
تصویر تنجیده
بخود پیچیده در هم فشرده ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجیده
تصویر خنجیده
پروانه، چراغ پره، شب پره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزه ریزه شده ریز ریز شدن، آزرده زخم خورده
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گزنه ها جزو دسته توتها که بلندیش تا 12 متر میرسد و بر خلاف توت یک پایه است و گلهای نر و ماده اش بر روی یک درخت است تین
فرهنگ لغت هوشیار
حاشیه ای که در اطراف چیزی مخصوصاً سکه های فلزی بشکب زنجیر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده دلتنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندینه
تصویر بندینه
تکمه، گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجینه
تصویر کجینه
منسوب به کج، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
((گَ نِ))
خزانه، جای نگه داری زر و سیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
حساب شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
دولت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
خزانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنجیره
تصویر زنجیره
سریال، سلسله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
معذب
فرهنگ واژه فارسی سره
خزانه، خزینه، دفینه، کنز، گنج، مخزن
فرهنگ واژه مترادف متضاد