جدول جو
جدول جو

معنی کنجال - جستجوی لغت در جدول جو

کنجال
کنجاره: بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال. (ابوالعباس)
فرهنگ لغت هوشیار
کنجال
((کُ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجاره، کنجاله
تصویری از کنجال
تصویر کنجال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجاله
تصویر کنجاله
((کُ لَ یا لِ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجال، کنجاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنجال
تصویر جنجال
آواز، سر و صدا، هیاهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجال
تصویر انجال
فرزندان، نسلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنجال
تصویر جنجال
آشوب و ازدحام، فریاد و همهمه، شور و غوغا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
میوۀ ترش و نارس از سیب، انار و مانند آن، کال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجار
تصویر کنجار
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
غنجار، میوه ترش (انار سیب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنجال
تصویر فنجال
پارسی تازی گشته پنگان جام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجاو
تصویر کنجاو
جساس، تفحص کننده، متفحص
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنتال
تصویر کنتال
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجال
تصویر انجال
جمع نجل، فرزندان، نسل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنجال
تصویر جنجال
((جَ یا جِ))
شور و غوغا، داد و فریاد، بحث و مجادله شدید همراه با شایعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
((غَ نْ))
میوه ترش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجار
تصویر کنجار
((کُ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجاره، کنجال، کنجاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجال
تصویر رنجال
طعام خوردنی، خوراک
فرهنگ فارسی عمید
هر چیز در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده، دست و پایی ک انگشتانش در هم کشیده شده باشد، خمیرنانی که در تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجل
تصویر کنجل
((کُ جُ))
هر چیز پیچیده و درهم کشیده، دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد
فرهنگ فارسی معین
هر چیز پیچیده و درهم کشیده شده مانند خمیر نان که در تنور بیفتد و در هم کشیده و گلوله شود، ویژگی دست یا پایی که انگشتان آن درهم کشیده و کج وکوله باشد
فرهنگ فارسی عمید