جدول جو
جدول جو

معنی کنجال

کنجال((کُ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجاره، کنجاله
تصویری از کنجال
تصویر کنجال
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کنجال

کنجال

کنجال
کنجاره: بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال. (ابوالعباس)
فرهنگ لغت هوشیار

کنجال

کنجال
کنجاره. (فرهنگ جهانگیری). به معنی کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد. (برهان) (آنندراج). نخاله و ثفل هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند مانند تخم کنجد و بزرک و جز آن. (ناظم الاطباء) :
بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم
از من بدل خرما بس باشد کنجال.
ابوالعباس.
رجوع به کنجار و کنجاره و کنجاله شود
لغت نامه دهخدا

کنجار

کنجار
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود
کنجار
فرهنگ فارسی عمید