جدول جو
جدول جو

معنی کناسه - جستجوی لغت در جدول جو

کناسه(کُ سَ)
خاکروبه و خانه روبه. (منتهی الارب). خاکروبه و خانه روبه و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (آنندراج). خاشاک و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (غیاث). خاک رفته. (مهذب الاسماء). خاک روبه و آنچه از خانه روفته می شود. ج، کناسات. (ناظم الاطباء). روفتۀ خانه. (دهار). سفاره. خاکروبه. خاک رفته. خانه روبه. دم جارو. حواقه. خاک وارفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کناسه(کُ سَ)
محله ای به کوفه که در آن یوسف بن عمرالثقفی با زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع) جنگید. (از معجم البلدان). نام محله ای به کوفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به الموشح ص 179 و کناسی شود.
- یوم الکناسه، لیوسف بن عمر، علی زید بن علی. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
کناسه
خاکروبه خانه روبه
تصویری از کناسه
تصویر کناسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کناره
تصویر کناره
کنار، کنار چیزی، کرانه، ساحل
کناره جستن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن
کناره گرفتن: کناره جستن، کناره کردن، کنایه از از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماسه
تصویر کماسه
کاسۀ گدایی، برای مثال در دست کماسه و بدره ها / گردیده و جمع کرده زرها (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
کهنه، دیرینه، فرسوده، کنانه، برای مثال به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمال الدین اسماعیل - لغتنامه - کنانه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
دفتر، جزوه، کنایه از قرآن یا جزئی از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنایه
تصویر کنایه
در بیان، کلمه ای که غیر از معنی حقیقی خود، برای معنی و مدلول دیگری استعمال شود مانند کاسه سیاه و سیه کاسه، بخیل، خسیس، سخن مبنی بر طعنه، توهین یا ریشخند، گفتن لفظی یا سخنی که بر غیر معنی اصلی خودش به معنی و مدلول دیگری دلالت کند
کنایه زدن: کنایه گفتن، کلمۀ کنایه آمیز به کسی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
جعبۀ چوبی یا چرمی که تیرها را در آن می گذاشتند، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
(مِ کُ)
شهری است در مغرب دربلاد بربر و میان آن و مراکش 14 منزل فاصله است. (ازمعجم البلدان). شهری در مغرب اقصی که در 60کیلومتری جنوب غربی فاس قرار دارد. شهری است قدیمی و بارها پایتخت مغرب اقصی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی). ورجوع به مکناس و قاموس الاعلام و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هناسه
تصویر هناسه
نفس نفس زدن، اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیاسه
تصویر کیاسه
فریبکار ترفندگر کیاست زیرکی هوشیاری زود یابی، دانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره
تصویر کناره
شندف دهل کلی (دایره زنگی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناسی
تصویر کناسی
در تازی نیامده چندالی رفتگری شغل و عمل کناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناشه
تصویر کناشه
کناش در فارسی: سریانی تازی گشته جنگ گزیننامه، یاد نامه، بیخشاخه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکش کهنه کهن مقابل نو تازه: بروزگار تو نو شد ز سر جهان کهن کنانه گر شود آن هم بروزگار تو باد، (کمال)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنایه
تصویر کنایه
گفتن لفظی که بر غیر معنی اصلی خودش بدیگری دلالت کند
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناسه
تصویر دناسه
چرکینی، آکناکی، زشت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنیسه
تصویر کنیسه
معبد گبران، ترسایان، جهودان
فرهنگ لغت هوشیار
کماس، (در دست کماسه و بدر ها گردیده (آورده) و جمع کرده زرها)، (طیان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناسه
تصویر اناسه
جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباسه
تصویر کباسه
خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
پارسی تازی گشته کراسه کوراسک مجموعه کوچک دفتر
فرهنگ لغت هوشیار
((ش س))
جزیی از فعل است که در هر صیغه تغییر می کند و مفهوم شخص و عدد را به فعل می افزاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
((کُ سَ یا کُ رّ سَ))
کتاب، دفتر، جمع کراریس. کراس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیسه
تصویر کنیسه
((کَ سَ یا سِ))
پرستشگاه یهودان
فرهنگ فارسی معین
((کِ یِ))
گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند مانند ناخن خشک به معنی خسیس و ممسک، جمع کنایات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
((کَ نِ))
کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره
تصویر کناره
((کَ رَ یا رِ))
جانب، پهلو، کرانه، لب، ساحل، در خارج از مسیر اصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره
تصویر کناره
چوبی یا آهنی دراز دارای میخ های بلند که در دکان قصابی گوشت را به آن آویزان می کنند، قناره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هناسه
تصویر هناسه
((هَ سَ یا س))
نفس نفس زدن، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاسه
تصویر کلاسه
((کِ س))
آن چه در رده ها یا طبقه های مشخص مرتب و دسته بندی شده باشد، رده بندی شده، طبقه بندی (واژه فرهنگستان)، نمره پشت پرونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره
تصویر کناره
ساحل، حاشیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شناسه
تصویر شناسه
تعریف، معرف، شاخص، ID، مشخصه
فرهنگ واژه فارسی سره