کنار، کنار چیزی، کرانه، ساحل کناره جستن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن کناره گرفتن: کناره جستن، کناره کردن، کنایه از از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن
کنار، کنار چیزی، کرانه، ساحل کناره جستن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن کناره گرفتن: کناره جستن، کناره کردن، کنایه از از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن
مکانی در جلگۀ نیشابور: آتش فرنبغ در ناحیه کنارنگ واقع بوده است و (هرتسفلد) کنارنگ را جلگۀ نیشابور می داند. (مزدیسنا چ دانشگاه ص 222). رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 189 شود
مکانی در جلگۀ نیشابور: آتش فرنبغ در ناحیه کنارنگ واقع بوده است و (هرتسفلد) کنارنگ را جلگۀ نیشابور می داند. (مزدیسنا چ دانشگاه ص 222). رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 189 شود
طلوع صبحی. کوکبی که دیده شود به صبح. (مفاتیح از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و این چیز است علویان را خاصه زیرا که بوقت فروشدن آفتاب همی برآیند اندر آن حال و اما پارسیان را کنارشبی خواندندی ولیکن این نام بر حالی فکندندی که هم علویان را بود و هم سفلیان را و آن تغریب است که او را هم کنارشبی خواندندی. و مغرب با وی یاد کردندی تا فرق بوده میان او و آن. (التفهیم ص 463)
طلوع صبحی. کوکبی که دیده شود به صبح. (مفاتیح از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و این چیز است علویان را خاصه زیرا که بوقت فروشدن آفتاب همی برآیند اندر آن حال و اما پارسیان را کنارشبی خواندندی ولیکن این نام بر حالی فکندندی که هم علویان را بود و هم سفلیان را و آن تغریب است که او را هم کنارشبی خواندندی. و مغرب با وی یاد کردندی تا فرق بوده میان او و آن. (التفهیم ص 463)
صاحب طرف بود و مرزبانش نیزگویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب طرف بود و به زبان پهلوی مرزبان را گویند زیرا که کنار را مرز خوانند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت ایضاً). والی و حاکم شحنۀ ولایت و خداوند زمین باشد که او را مرزبان خوانند چه کنا به معنی زمین و رنگ به معنی والی و خداوند هم آمده است. (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). کنارند. (آنندراج). پهلوی ’کنارنگ’، به سریانی ’قنارق’ و آن در عهد ساسانی عنوان مخصوص مرزبان ناحیۀ ’ابرشهر’ است که کرسی آن نیشابور بود. (حاشیۀ برهان چ معین). سپهبد و حاکم ملک و مرزبان. (اوبهی). کریستن سن در شرح مناصب لشکر آرد: ولی بعید به نظر می رسد که ریاست کل قوای جنگی ایران... به طور ارثی به اشخاص تعلق یافته باشد. می توان چنین حدس زد که در این جا (ریاست امور لشکری) مقصود یک مقام نظامی محدودتری است مثلاً کنارنگ. پروکوپیوس در کتاب اول بند 6 کانارکس که آن را معادل استراتگوس بیزانسی دانسته است. میشل سریانی آن را کنرک ضبط کرده... به روایت پرکوپ این مقام در بعضی خانواده ها موروثی بوده است. کنارنگ عنوان مخصوص مرزبان ابرشهر (که کرسی آن نیشابور بود) بوده است که پیوسته در معرض هجوم قبائل وحشی قرار داشته... در عهد یزدگردم سوم... طوس را کنارنگ می خواندند... صاحبان فرهنگ فارسی جدید کنارنگ را به معنی حاکم ولایت نوشته اند. (از حاشیه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 128) : از این هر دو هرگز نگشتی جدا کنارنگ بودند و اوپادشا. فردوسی. کنارنگ با پهلوانان جزین ردان و بزرگان باآفرین. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 776). کنارنگ با پهلوان هر که هست همه داد جویند با زیردست. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری). سهپبد کنارنگ گردان گرد ده و دوهزار از یلان برشمرد. اسدی. شکستم به تو هرکه بدخواه بود به جنگ ار کنارنگ اگر شاه بود. اسدی
صاحب طرف بود و مرزبانش نیزگویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب طرف بود و به زبان پهلوی مرزبان را گویند زیرا که کنار را مرز خوانند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت ایضاً). والی و حاکم شحنۀ ولایت و خداوند زمین باشد که او را مرزبان خوانند چه کنا به معنی زمین و رنگ به معنی والی و خداوند هم آمده است. (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). کنارند. (آنندراج). پهلوی ’کنارنگ’، به سریانی ’قنارق’ و آن در عهد ساسانی عنوان مخصوص مرزبان ناحیۀ ’ابرشهر’ است که کرسی آن نیشابور بود. (حاشیۀ برهان چ معین). سپهبد و حاکم ملک و مرزبان. (اوبهی). کریستن سن در شرح مناصب لشکر آرد: ولی بعید به نظر می رسد که ریاست کل قوای جنگی ایران... به طور ارثی به اشخاص تعلق یافته باشد. می توان چنین حدس زد که در این جا (ریاست امور لشکری) مقصود یک مقام نظامی محدودتری است مثلاً کنارنگ. پروکوپیوس در کتاب اول بند 6 کانارکس که آن را معادل استراتگوس بیزانسی دانسته است. میشل سریانی آن را کنرک ضبط کرده... به روایت پرکوپ این مقام در بعضی خانواده ها موروثی بوده است. کنارنگ عنوان مخصوص مرزبان ابرشهر (که کرسی آن نیشابور بود) بوده است که پیوسته در معرض هجوم قبائل وحشی قرار داشته... در عهد یزدگردم سوم... طوس را کنارنگ می خواندند... صاحبان فرهنگ فارسی جدید کنارنگ را به معنی حاکم ولایت نوشته اند. (از حاشیه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 128) : از این هر دو هرگز نگشتی جدا کنارنگ بودند و اوپادشا. فردوسی. کنارنگ با پهلوانان جزین ردان و بزرگان باآفرین. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 776). کنارنگ با پهلوان هر که هست همه داد جویند با زیردست. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری). سهپبد کنارنگ گردان گرد ده و دوهزار از یلان برشمرد. اسدی. شکستم به تو هرکه بدخواه بود به جنگ ار کنارنگ اگر شاه بود. اسدی
کاراب. شراب خوردن. (جهانگیری). شراب بافراط خوردن. (برهان). شراب خوردن، ازمصطلحات. (غیاث). کنایه از شراب خوردن: چون ز تو کس برنخورد، باری بر کار آب خدمت خسرو گزین تا تو ز خود برخوری. سنائی. رنگ تیغش میان خون عدو صوفئی دان که کار آب کند. خاقانی. بس بس ای دل ز کار آب که عقل هست از آب کار او بیزار. خاقانی. بود مستی سخت لایعقل به خواب آب کارش برده کلی کار آب پیش نشین تازه بکن کار آب بیش مبر آب ز کار ای غلام. عطار. این هفته با حریفان من کار آب کردم چون آب کارگر شد از من مجوی کاری. اوحدی. ، سقایت. ساقی گری: شاهدان آب دندان آمده در کارآب فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته. خاقانی. ای در غرقاب نار به کار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته. (نفثه المصدور)
کاراب. شراب خوردن. (جهانگیری). شراب بافراط خوردن. (برهان). شراب خوردن، ازمصطلحات. (غیاث). کنایه از شراب خوردن: چون ز تو کس برنخورد، باری بر کار آب خدمت خسرو گزین تا تو ز خود برخوری. سنائی. رنگ تیغش میان خون عدو صوفئی دان که کار آب کند. خاقانی. بس بس ای دل ز کار آب که عقل هست از آب کار او بیزار. خاقانی. بود مستی سخت لایعقل به خواب آب کارش برده کلی کار آب پیش نشین تازه بکن کار آب بیش مبر آب ز کار ای غلام. عطار. این هفته با حریفان من کار آب کردم چون آب کارگر شد از من مجوی کاری. اوحدی. ، سقایت. ساقی گری: شاهدان آب دندان آمده در کارآب فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته. خاقانی. ای در غرقاب نار به کار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته. (نفثه المصدور)
آبها که در بهار در مسیل ها و آبراهه ها از باران و سیل پدید آید و در دیگر فصول کم یا خشک شود. آب که تنها از بارانهای بهاری روان شود. آبی که دایم نباشد و تنهاگاه آب شدن برفها پیدا آید در رودی یا خشک رودی. (یادداشت بخط مؤلف).
آبها که در بهار در مسیل ها و آبراهه ها از باران و سیل پدید آید و در دیگر فصول کم یا خشک شود. آب که تنها از بارانهای بهاری روان شود. آبی که دایم نباشد و تنهاگاه آب شدن برفها پیدا آید در رودی یا خشک رودی. (یادداشت بخط مؤلف).
دهی از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 230 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، توتون و عسل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 230 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، توتون و عسل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
ماءالجبن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن آبی است که از پنیر تر برمی آید: پس پنیرآب که بسکنجبین افتیمون کرده باشند بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پنیرآب دادن نشاید به میش که یابد در او قطرۀ خون خویش. نظامی
ماءالجبن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن آبی است که از پنیر تر برمی آید: پس پنیرآب که بسکنجبین افتیمون کرده باشند بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پنیرآب دادن نشاید به میش که یابد در او قطرۀ خون خویش. نظامی
لاتینی تازی گشته قناری بنگرید به قناری از کیناری هندی کدو سنتور سنتور هندی از سازها منسوب به کنار کرانی. یکی از انواع سنتور دستی که بجای کاسه طنین دارای کدو های میان تهی است که بقطعه چوبی نصب شده
لاتینی تازی گشته قناری بنگرید به قناری از کیناری هندی کدو سنتور سنتور هندی از سازها منسوب به کنار کرانی. یکی از انواع سنتور دستی که بجای کاسه طنین دارای کدو های میان تهی است که بقطعه چوبی نصب شده