باش، کنایه از عالم وجود پسوند متصل به واژه به معنای کننده مثلاً کارکن، بازیکنباش، کنایه از عالَم وجود پسوند متصل به واژه به معنای کُننده مثلاً کارکُن، بازیکن
شو پرده پوشش ترکی پس فرو پاشیدن، در دل پنهان داشتن بخیه ای که خیاطان بر جامه و جز آن زنند غوزه. (فعل امر) باش، اشاره بهشو پرده پوشش ترکی پس فرو پاشیدن، در دل پنهان داشتن بخیه ای که خیاطان بر جامه و جز آن زنند غوزه. (فعل امر) باش، اشاره به
کندن، پسوند متصل به واژه به معنای کننده مثلاً خارکن، چاه کن، کوه کن، پسوند متصل به واژه به معنای محل درآوردن مثلاً کفش کن، رختکن، پسوند متصل به واژه به معنای کنده شده مثلاً ریشه کنکندن، پسوند متصل به واژه به معنای کَنَنده مثلاً خارکن، چاه کن، کوه کن، پسوند متصل به واژه به معنای محل درآوردن مثلاً کفش کن، رختکن، پسوند متصل به واژه به معنای کنده شده مثلاً ریشه کن