- کمینه
- حد اقل، حداقل
معنی کمینه - جستجوی لغت در جدول جو
- کمینه
- کمتر کمترین: بجان او که گرم دسترس بجان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی. (حافظ)، شخص کم اهمیت و اعتبار فرومایه حقیر، نویسنده و شاعر و گوینده بتواضع از خود چنین تعبیر آورد: اگر مرحمت پادشاهانه این کمینه را مهلت بخشد تا بعد از تسکین غلوای خوف و هراس چون سلطان مار دین و دیگر حکام مواضع بدرگاه گردون اشتباه شتابد. توضیح بعضی بخطا کمینه را بسیاق عربی مونث پنداشته اند، حداقل دست کم مقابل مهینه بیشینه. حداکثر: کرد زندانیم برنج و وبال این سخن را کمینه رفت دو سال. (هفت پیکر) کمینه طهر پانزده روز است و مهینه آنچ بود که آنرا حدی نیست
- کمینه ((کَ نِ))
- کمترین، فرومایه، حقیر
- کمینه
- کمتر، کمترین مقدار و میزان، دست کم، مینیمم، حدّاقلّ
برای مثال به جان او که گرم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی ،(حافظ - ۸۸۲)
کم ارزش، فرومایه، بعضی به غلط پنداشته اند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تانیث است و به همین جهت آن را دربارۀ زنان به کار می برند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آرتیکل، مقوله
سطح هر چیز، طرح، نقشه
گرانبها مونث ثمین مونی ثمین: جواهر ثمینه
مونث سمین فربه زن، خانه پر، زمین بی سنگ
هیئتی از افراد که برای رسیدگی، تحقیق و تهیۀ گزارش در مورد موضوعی به کار گمارده شوند، در دورۀ جمهوری اسلامی، سازمانی که برای مبارزه با نیروهای ضدانقلاب و مفاسد اجتماعی تشکیل شد
سطح و روی چیزی، کنایه از طرح، نقشه، کنایه از موضوع، کنایه از متن، چیزی که نقشه روی آن کشیده می شود
مرحله ای از رشد حشرات که شکل آن ها مانند کرم است، لارو
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، آتشک، چراغک، شب چراغک، یراعه، شب افروز، شب فروز، کاونه، آتشیزه، شب تاب، کرم شب افروز، چراغینه، ولدالزّنا
در موسیقی کمانچه
در موسیقی کمانچه
کمان مانند مانند کمان، آنچه شبیه کمان باشد، در موسیقی آرشه، پرما، چوب باریکی که دوالی به آن ببندند و با آن پرما را بگردانند
کاهیده طمانینه بنگرید به طمانینه
مونث کاین (کاین) :جمع کاینات (کائنات)
زن سرود گوی
منسوب به کج، جامه کهنه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
کمان قوس، چوب کجی که دوالی بر آن بندند و با آن بر ماه و مثقب را بگردانند تا چیز ها را سوراخ کند: (بر مثقب نطق در فسانه از قوس قزح کنم کمانه)، (خاقانی)، چوب کج و خمیده ای بشکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آنرا نوازند مضراب زخمه: (هشیار زمن فسانه ناید مانند رباب بی کمانه) (مولوی)، کاریز کن چاهجوی مقنی: (چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد)، (دقیقی)، چاهی که چاهکنان به جهت امتحان آب در زمین ایجاد کنند
کمان کوچک، کرم شب تاب
اجتماع اعضا انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت میگیرد
کوچکتر، کوچکترین، انگشت کوچک
مکینت در فارسی: پایگاه، گرانسنگی آهستگی در فارسی خوزی بر گرفته از مکنه تازی لاتینی تازی گشته دستگاه چرخین
((کُ تَ یا تِ))
فرهنگ فارسی معین
انجمن، حزب، هیئتی از افراد که برای رسیدگی، پژوهش، اقدام یا تهیه گزارش در مورد کاری تعیین می شود، کارگروه (واژه فرهنگستان)
((کَ نِ))
فرهنگ فارسی معین
هر چیز کمان مانند، قوس، آرشه، وسیله ای که با آن کمانچه و مانند آن را می نوازند، مضراب، زخمه، مقنی
کمانچه کوچک، کرم شب تاب