جدول جو
جدول جو

معنی کمچه - جستجوی لغت در جدول جو

کمچه
قاشق
تصویری از کمچه
تصویر کمچه
فرهنگ واژه فارسی سره
کمچه
قاشق، کفچه
تصویری از کمچه
تصویر کمچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شکم کوچک. یا شکمچه های دل. بطون قلب. یا شکمچه های مغز. بطون دماغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمچه
تصویر دمچه
دم کوچک کوتاه، دنباله هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچه
تصویر چمچه
قاشق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چمچه
تصویر چمچه
قاشق و کفگیر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچه
تصویر کوچه
راه باریک میان شهر یا ده
کوچه دادن: کنایه از راه باز کردن مردم برای عبور کسی، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرچه
تصویر کرچه
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، گریچ، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفچه
تصویر کفچه
کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه،
کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه، برای مثال تا شکمی نان دهنی آب هست / کفچه مکن بر سر هر کاسه دست (نظامی۱ - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبچه
تصویر کبچه
کفچه، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه، کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمچه
تصویر چمچه
ملاقه، قاشق بزرگ، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، کفچه، برای مثال غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ (سعدی - ۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمیچه
تصویر کمیچه
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، آتشک، چراغک، شب چراغک، یراعه، شب افروز، شب فروز، کاونه، آتشیزه، شب تاب، کرم شب افروز، چراغینه، ولدالزّنا
در موسیقی کمانچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچه
تصویر کاچه
خوشی، طرب، در علم زیست شناسی چانه قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین
فرهنگ فارسی عمید
چوبی که بدان آرد گندم بریان کرده را که خواهند با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشور انند مجدح کفچه
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که بدان آرد گندم بریان کرده را که خواهند با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشور انند مجدح کفچه
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقکی که فالیز بانا و مزارعان در فالیز و مزرعه از چوب و علف سازند: (بچشم همتت از راه فرهنگ فلک نه دست و شش پی کرچه تنگ) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ککچه
تصویر ککچه
پنبه دانه حب القطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفچه
تصویر کفچه
چمچه، کفگیر، ملاقه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کمر کوه میانه کوه. (کشتی رانی) هر یک از محفظه هایی که در کشتی در جاهای مختلف نصب کنند برای نگاهداری ابزار تا در مواقع لزوم بکار برده شود (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ لغت هوشیار
محله کوچک بر زن: تا چهار دانگ شب در کوچه ها و محلات بسیار بود، خیابان: کوچه ای بود که آنرا کو طراز میگفتند در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک از بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند، راه تنگ و باریک در شهر یا ده. یا کوچه باستان. دنیا عالم. یا کوچه بن بست. کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه بخارج ندارد. دل مرا زخ زلف او رها یی نیست بدرز کوچه بن بست هیچکس نزده است. (صائب) یا کوچه خطر. عالم دنیا. یا کوچه خموشان. گورستان قبرستان: یاد شهادت عشق در کوچه خموشان کاسودگی ز ما برد غوغای زندگانی. یا کوچه سلامت. کوچه ای که برای گرفتن قلعه در زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند: دیوانه شو که عشرت طفلانه جهان در کوچه سلامت زنجیر بوده است. (صائب) توضیح یا خود را به کوچه علی چپ زدن، از موضوع مورد بحث بموضوع دیگر پرداختن، تجاهل کردن، یا کوچه را عوض کردن، اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماه
تصویر کماه
سماروغ. قارچی از دسته آسکومیستها که در پای درخت بلوط میروید
فرهنگ لغت هوشیار
نا تنک شیرین که از آرد گندم و غیر آن و شکر پزند، تخته ای باشد گرد و میان سوراخ که بر سر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را بر روی آن کشند (و آن شبیه بنان کماج است) کلیجه خیمه کماجه: (کماج خیمه را ماند که نتوان ز وی کندن بد ندان نیم ذره)، (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیه
تصویر کمیه
کمیت در فارسی مونث کمی چندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیچه
تصویر کمیچه
کمان کوچک، کرم شب تاب
فرهنگ لغت هوشیار
محله کوچک بر زن: تا چهار دانگ شب در کوچه ها و محلات بسیار بود، خیابان: کوچه ای بود که آنرا کو طراز میگفتند در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک از بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند، راه تنگ و باریک در شهر یا ده. یا کوچه باستان. دنیا عالم. یا کوچه بن بست. کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه بخارج ندارد. دل مرا زخ زلف او رها یی نیست بدرز کوچه بن بست هیچکس نزده است. (صائب) یا کوچه خطر. عالم دنیا. یا کوچه خموشان. گورستان قبرستان: یاد شهادت عشق در کوچه خموشان کاسودگی ز ما برد غوغای زندگانی. یا کوچه سلامت. کوچه ای که برای گرفتن قلعه در زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند: دیوانه شو که عشرت طفلانه جهان در کوچه سلامت زنجیر بوده است. (صائب) توضیح یا خود را به کوچه علی چپ زدن، از موضوع مورد بحث بموضوع دیگر پرداختن، تجاهل کردن، یا کوچه را عوض کردن، اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچه
تصویر چمچه
((چَ یا چُ یا چِ))
کفگیر، قاشق بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچه
تصویر کاچه
((چِ))
چانه و زنخ، خوشی، طرب. کچول هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبچه
تصویر کبچه
((کَ چِ))
کبچه، کفگیر، کفچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرچه
تصویر کرچه
((کُ چِ))
کومه، کلبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفچه
تصویر کفچه
((کَ چِ یا چَ))
کبچه، کفگیر، کبچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفچه
تصویر کفچه
((کَ چَ))
زلف پرپیچ و شکن، طره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپچه
تصویر کپچه
((کَ چِ))
کفچه، چمچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمره
تصویر کمره
((کَ مَ رِ))
کمر کوه، میانه کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمیچه
تصویر کمیچه
کمانچه کوچک، کرم شب تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوچه
تصویر کوچه
((چِ))
کوی، محل عبور و مرور
خود را به کوچه علی چپ زدن: کنایه از خود را به نادانی و نشنیدن و بیراهه زدن
فرهنگ فارسی معین