جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کبچه

کبچه

کبچه
کفچه، کَفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کَفچه، کَفلیز، کَرکَفیز، کَفچَلیز، کَفچَلیزَک، کَفچَلیزه، آردَن، چُمچه، کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه
کبچه
فرهنگ فارسی عمید

کبچه

کبچه
چوبی که بدان آرد گندم بریان کرده را که خواهند با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشور انند مجدح کفچه
فرهنگ لغت هوشیار

کبچه

کبچه
چوبی باشد که بدان آرد گندم بریان کرده شده را که با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشورانند و آن را به عربی مجدح گویند. (برهان). کفچ. کفچه. کپجه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : مجدح، کبچۀ پِسْت شور. مخوض، کبچ یا چیزی که بدان شراب را زنند تا آمیزد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

کوچه

کوچه
راه باریک میان شهر یا ده
کوچه دادن: کنایه از راه باز کردن مردم برای عبور کسی، راه دادن
کوچه
فرهنگ فارسی عمید

کبجه

کبجه
خر دم بریده، خری که دمش را بریده باشند، برای مِثال ندانی ای به عقل اندر خر کبجه به نادانی / که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۶)، هر چهار پایی که زیر دهانش ورم کرده باشد
کبجه
فرهنگ فارسی عمید

کرچه

کرچه
کُریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، گُریچ، کومه، کازه
کرچه
فرهنگ فارسی عمید

کفچه

کفچه
کَفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کَفچه، کَفلیز، کَرکَفیز، کَفچَلیز، کَفچَلیزَک، کَفچَلیزه، آردَن، چُمچه،
کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه، برای مِثال تا شکمی نان دهنی آب هست / کفچه مکن بر سر هر کاسه دست (نظامی۱ - ۵۰)
کفچه
فرهنگ فارسی عمید