جدول جو
جدول جو

معنی کمشه - جستجوی لغت در جدول جو

کمشه
(کَ مِ شَ)
گوسپند کوتاه سرپستان یا خردپستان. (از منتهی الارب) (آنندراج) : شاه کمشه، گوسپند کوتاه سرپستان یا خرد پستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

وسیله ای چوبی یا فلزی چهارپهلو شبیه خط کش به درازای یک یا دو متر که در بنایی برای تراز کردن آجرها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشه
تصویر کاشه
یخ نازک روی آب
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هسیر، هتشه برای مثال گرفت آب کاشه ز سرمای سخت / چو زرین ورق گشت برگ درخت (عمعق - ۱۹۵)
کپسول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
کرش، فروتنی، افتادگی، تواضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشه
تصویر کوشه
کوشک، بنای مرتفع، عمارت عالی در خارج شهر که اطراف آن باغ یا کشتزار باشد، کوشه
فرهنگ فارسی عمید
سر کوهی است به کوه ریان. (منتهی الارب) (از معجم البلدان).
- یوم کبشه، روزی است ممنوعه از روزهای عربان. (منتهی الارب). از ایام عرب است. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ مِ شَ /حَ شَ)
لثه حمشه، لثه کم گوشت، اوتار حمشه، باریک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ / شِ)
چشمه باشد و آن جایی است که آب از آنجا جوشد و روان شود. (برهان). چشمه بود. (جهانگیری). مقلوب چشمه میباشد که معروفست. (از انجمن آرا). مقلوب چشمه است و آن جایی است که آب از آنجا میجوشد و روان میشود. (آنندراج). چشمه. (ناظم الاطباء) :
عدو چون تیغ او بیند تنش را جان زیان دارد
اگرچه چمشۀ حیوان عدو را در دهان آید.
فرخی (از جهانگیری).
و رجوع به چشمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مِ شَ سَیْ یِ اَ)
نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصرشیرین میان چشمه سفید و ماهیدشت، در 591هزارگزی طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مثل کبسول. رجوع به کبسول شود. ظرف خرد برای بلعیدن دواهای بدمزه. بستۀ مخصوصی که دوادر آن ریزند و کوچک سازند تا بتوان بحلق فرو برد.
- کاشه های دارویی: کاشه های داروئی از دو ورقۀ نازکی که با خمیر نشاستۀ خالص فطیر تهیه شده تشکیل یافته است و شکل آنها گرد و گوداست و دارای لبه ای پهن میباشد در یکی از آنها گردهای داروئی را میریزند و لبۀ دیگر را قدری مرطوب کرده بر روی اولی میگذارند و به کمک اسباب مخصوصی به نام کاشتور آن را فشار میدهند تا محکم شود همچنین کاشه های دیگری در داروخانه ها وجود دارد که یکی در دیگری جای میگیرد و داروها را در کاشۀ کوچکتر میریزند و کاشۀ بزرگتر را بر روی آن قرار داده فشار مختصری میدهند تا کاشۀ کوچکتر را در خود جای دهد. (کارآموزی داروسازی صص 115- 116)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کاژ. (جهانگیری). بمعنی کازه است و آن خانه ای باشد علفی که بر کنار کشت و زراعت سازند. (برهان). رجوع به کازه شود. کومه. رجوع به کومه شود. جمس. رجوع به جمس شود، یخ تنک و نازک را گویند و آن آبی است که در زمستان می بندد و منجمد میشود. (برهان). یخ تنک را گویند زیرا که به شیشۀ شفاف شباهت دارد، کاش بمعنی شیشه است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
گرفت آب کاشه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت.
رودکی (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ شَ / شِ)
نوعی پارچۀ نخی نازک که بافتی چین خورده مانند دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
بنت ابی مریم راوی است و از ام سلمه زوج النبی صلی الله علیه و سلم روایت کند. (منتهی الارب). روات در علم حدیث نه تنها به عنوان ناقلان ساده احادیث شناخته نمی شوند، بلکه آنان به عنوان تحلیلگران و بررسی کنندگان دقت در سند روایت ها نیز شناخته می شوند. این افراد با دقت و توجه ویژه به منابع مختلف روایات، توانسته اند احادیث صحیح را از روایت های جعلی و نادرست تمییز دهند و به منابع معتبر علمی تبدیل کنند.
بنت کعب زن عبدالله ابی قتاده است و از ابوقتاده روایت کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ رُ شَ / شِ)
ریسمانی را گویند که از موی تافته باشند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
کرش. کرس. کریس. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی کرش است که فریب و خدعه باشد. (از برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). آدم بازی دادن. (برهان). حیله. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی، فروتنی و افتادگی. (برهان) (ناظم الاطباء). فروتنی از روی تزویر، آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید (و آن را به کسر نیز گفته اند) و آن تبدیل و تخفیف غرش است. (انجمن آرای ناصری). رجوع به کرش، کرشیدن و دیگر مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کمی (ک می ی) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کمات: و عرصۀ خراسان از کماه دولت و حماه حضرت خالی ماند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 292). غزاه جنود و کماه اسود خویش را پیش خواند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 348). بر حسب اشارت با سواری دو سه هزار کماه اتراک و ترکان ناپاک. (جهانگشای جوینی). با قومی از کماه قفچاق از میانه بیرون جسته بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کمات و کمّی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سماروغ و آن چیزی است به شکل بیضه و بعضی صورت چتر، در ایام برسات از زمین روید. (آنندراج). کماه. (فرهنگ فارسی معین). کم ء. ترفاس. بنات الرعد. طملان. شحم الارض. دنبلان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماء و کماه و کم ء شود
سماروغ. (فرهنگ فارسی معین). کماه معروف است در زیرزمین از تاثیر جرم قمر تخم می رویاند چنانچه گز انگبین از هوا حاصل می شود. (نزهه القلوب). و رجوع به کماه و کماءه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ مُدْ دَ)
نره. (منتهی الارب). نره و ذکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ شَ)
بخشم آوری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ شِ / شَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت با 1365 تن سکنه. آب آن از نهر خمام رود سفیدرود و محصول آن برنج و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
به لغت زند و پازند ملخ را گویند و به عربی جراد خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند ملخ. (ناظم الاطباء). هزوارش کمکه، کمجه به معنی ملخ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمیه
تصویر کمیه
کمیت در فارسی مونث کمی چندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماشه
تصویر کماشه
گاز انبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماه
تصویر کماه
سماروغ. قارچی از دسته آسکومیستها که در پای درخت بلوط میروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمچه
تصویر کمچه
قاشق، کفچه
فرهنگ لغت هوشیار
کمر کوه میانه کوه. (کشتی رانی) هر یک از محفظه هایی که در کشتی در جاهای مختلف نصب کنند برای نگاهداری ابزار تا در مواقع لزوم بکار برده شود (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ لغت هوشیار
کوشک قصر کاخ: در حضر کوشه تو همچو نگار چگلی در سفر مرکب توهمچو بت کاشغری. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
فریب خدعه، چاپلوسی فروتنی افتادگی. ریسمانی که از موی تافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشه
تصویر کاشه
فرانسوی تشک خانه ای که از چوب و نی و علف سازند: کومه کوخ آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشه
تصویر کوشه
((شِ))
کوشک. قصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمره
تصویر کمره
((کَ مَ رِ))
کمر کوه، میانه کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
((کَ شَ))
فریب، خدعه، چاپلوسی، فروتنی، افتادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشه
تصویر کاشه
((شَ یا ش))
یخ نازکی که روی آب می بندد
فرهنگ فارسی معین
((ش ش))
ابزاری از جنس چوب یا فلز مانند خط کش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمچه
تصویر کمچه
قاشق
فرهنگ واژه فارسی سره