جدول جو
جدول جو

معنی کمز - جستجوی لغت در جدول جو

کمز
(زُ جُوو)
به دست گرد کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : کمز الشی ٔ کمزاً، آن رابا دو دست خویش جمع کرد تا مستدیر شد و این ممکن نیست مگر در چیزی به آب آغشته مانند خمیر و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کمز
(کُ مَ)
جمع واژۀ کمزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کمزه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاز
تصویر کاز
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، سرچنگ، صفعه
پس گردنی
جای کنده شده در کوه یا بیابان برای اقامت مسافران یا چهارپایان، برای مثال شهریاری که خلافش طلبد زود افتد / از سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز (فرخی - ۲۰۳)، سقف
صنوبر، ستونی که از تنۀ صنوبر درست می کنند، برای مثال یکی چادری جوی پهن و دراز / بیاویز چادر به بالای کاز (ازرقی - لغتنامه - کاز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپ
تصویر کمپ
اردوگاه، محل تشکیل اردو، محل نگه داری آوارگان و اسرای جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمی
تصویر کمی
کم بودن مثلاً کمی درآمد، به مقدار کم، اندکی
کنایه از پستی، فرومایگی، حقارت
نقصان، کاستی
کمین، کمترین، کم ارزش ترین، فرومایه ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلز
تصویر کلز
پوست درختی که در هندوستان می روید، ریشۀ درخت انار صحرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوز
تصویر کوز
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمد
تصویر کمد
گنجۀ پهن کشودار که در آن لباس یا چیز دیگر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمه
تصویر کمه
نابینا شدن، کور شدن، کوری، در پزشکی شب کوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنز
تصویر کنز
کاناز، قسمت انتهایی خوشۀ خرما که به شاخه چسبیده است، کناز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیز
تصویر کیز
فرشی که از پشم یا کرک می مالند، ساکیز، نمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمز
تصویر رمز
راز نهفته، آنچه پنهان و پوشیده است، سر، نشانه هایی برای دادن اطلاعات، کد، اشاره به چیزی، ایما، در تصوف معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزم
تصویر کزم
سبزه ای که در کنار جوی و حوض می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوز
تصویر کوز
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، غوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمز
تصویر لمز
با گوشۀ چشم اشاره کردن و چیزی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمک
تصویر کمک
اندک، کم، هر چیز خرد و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمیز
تصویر کمیز
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
(کُ زَ)
یک لخت از خرما و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک توده از خرما و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پشته ای از ریگ و از خاک. ج، کمز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شهرکی است از نواحی عمان بر ساحل دریا در میان دره و آب آن از چشمه های شیرین و روان تأمین می گردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ)
دبس. دوشاب. شیره
لغت نامه دهخدا
اشاره یا ایماء، اشاره یا کنایه، با دست و به چشم و یا ابرو اشاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمز
تصویر حمز
زبان گزی زبان گزیدن تره ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمز
تصویر شمز
بیزاری رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکمز
تصویر پکمز
دوشاب شیره دبس، شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکمز
تصویر پکمز
((پَ مَ))
دوشاب، شیره، دبس، شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمک
تصویر کمک
اعانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمی
تصویر کمی
نقص، قدری
فرهنگ واژه فارسی سره
به طور ضعیف، ضعیف، با ظرافت
دیکشنری اردو به فارسی
ضعیف شده
دیکشنری اردو به فارسی
ناتوانی، ضعف، افسردگی، بیماری پذیری، آسیب پذیری
دیکشنری اردو به فارسی
آسیب پذیرانه، ضعیف، ضعیفانه
دیکشنری اردو به فارسی
با ضعف، به شکلی ضعیف، به طور کاهش یافته، به طور ضعیف
دیکشنری اردو به فارسی
کم اراده، اراده ضعیف
دیکشنری اردو به فارسی
سست، ضعیف
دیکشنری اردو به فارسی
تضعیف کردن، تضعیف شود، ضعیف کردن
دیکشنری اردو به فارسی