به دست گرد کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : کمز الشی ٔ کمزاً، آن رابا دو دست خویش جمع کرد تا مستدیر شد و این ممکن نیست مگر در چیزی به آب آغشته مانند خمیر و جز آن. (از اقرب الموارد)
به دست گرد کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : کمز الشی ٔ کمزاً، آن رابا دو دست خویش جمع کرد تا مستدیر شد و این ممکن نیست مگر در چیزی به آب آغشته مانند خمیر و جز آن. (از اقرب الموارد)
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، سرچنگ، صفعه پس گردنی جای کنده شده در کوه یا بیابان برای اقامت مسافران یا چهارپایان، برای مثال شهریاری که خلافش طلبد زود افتد / از سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز (فرخی - ۲۰۳)، سقف صنوبر، ستونی که از تنۀ صنوبر درست می کنند، برای مثال یکی چادری جوی پهن و دراز / بیاویز چادر به بالای کاز (ازرقی - لغتنامه - کاز)
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چَک، توگوشی، کِشیده، لَت، تَپانچِه، سَرچَنگ، صَفعِه پس گردنی جای کنده شده در کوه یا بیابان برای اقامت مسافران یا چهارپایان، برای مِثال شهریاری که خلافش طلبد زود افتد / از سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز (فرخی - ۲۰۳)، سقف صنوبر، ستونی که از تنۀ صنوبر درست می کنند، برای مِثال یکی چادری جوی پهن و دراز / بیاویز چادر به بالای کاز (ازرقی - لغتنامه - کاز)
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، جعل، قرنبا
سِرگین گَردان، حشره ای سیاه و پِردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سِرگین غَلتان، سِرگین گَردانَک، خَروَک، خَبَزدو، خَبَزدوک، خَزدوک، کَوَزدوک، چَلاک، چَلانَک، کَستَل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگَردانَک، بالش مار، جُعَل، قُرُنبا
راز نهفته، آنچه پنهان و پوشیده است، سر، نشانه هایی برای دادن اطلاعات، کد، اشاره به چیزی، ایما، در تصوف معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند
راز نهفته، آنچه پنهان و پوشیده است، سِر، نشانه هایی برای دادن اطلاعات، کد، اشاره به چیزی، ایما، در تصوف معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، گمیز، شاشه
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، اِدرار، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چامین، چَمین، گُمیز، شاشه
یک لخت از خرما و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک توده از خرما و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پشته ای از ریگ و از خاک. ج، کمز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
یک لخت از خرما و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک توده از خرما و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پشته ای از ریگ و از خاک. ج، کُمَز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)