جدول جو
جدول جو

معنی کماندار - جستجوی لغت در جدول جو

کماندار(تَ)
آنکه دارای کمان باشد و کمانکش و تیرانداز و کسی که کمان بدست میگیرد. (ناظم الاطباء). کمان دارنده. کسی که به کمان مجهز است و در تیراندازی با کمان مهارت دارد. کمانگیر. (فرهنگ فارسی معین) :
کماندار با تیر و ترکش هزار
بیاورد با خویشتن شهریار.
فردوسی.
شست کرشمه چو کماندار شد
تیر نینداخته بر کار شد.
نظامی.
همین یک کماندار شد کز نخست
بر آماجگه تیر او شد درست.
نظامی.
کماندار و سختی کش و سخت کش.
نظامی.
یلان کماندار نخجیرزن
غلامان ترکش کش تیرزن.
سعدی.
گرچه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد.
سعدی.
راه عشق ارچه کمین گاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد.
حافظ.
- کمانداران ابرو، که ابروانی چون کمان دارند:
من از دست کمانداران ابرو
نمی یارم گذر کردن به هر سو.
سعدی.
بر سر خاکش به جای شمع تیری می نهد
هر که قربان کمانداران ابرو می شود.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کماندار
کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
کماندار((کَ))
تیرانداز
تصویری از کماندار
تصویر کماندار
فرهنگ فارسی معین
کماندار
کمانکش، کمانگر، کمانگیر، ناوک انداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جهاندار
تصویر جهاندار
(پسرانه)
دارنده جهان، نگهبان جهان، خداوند، نگهبان جهان، پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمانگیر
تصویر کمانگیر
(پسرانه)
کماندار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
کسی که زمام امور کشور را در دست دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامانکار
تصویر کامانکار
نوعی اتومبیل سواری بزرگ که بیشتر در ارتش به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمان گر
تصویر کمان گر
کسی که کمان درست کند، کمان ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمان دان
تصویر کمان دان
ظرفی که کمان را در آن بگذارند، قربان، نیم لنگ، کمانچوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندگار
تصویر ماندگار
ماندنی، پایدار، آنچه پیوسته بر یک حال بماند و تغییر نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتابدار
تصویر کتابدار
کسی که مامور ضبط و نگه داری کتاب ها در کتابخانۀ عمومی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماندان
تصویر کماندان
فرمانده، افسر ارتش که به عده ای سرباز فرمان می دهد، آنکه فرمان بدهد، فرمان دهنده، حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمان دار
تصویر کمان دار
دارندۀ کمان، کسی که در تیراندازی با کمان مهارت دارد، کمان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
خداوند مکان و جای، درویشی که دارای مقام مخصوص باشد، پاسبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قربان. (آنندراج). غلاف کمان و کمان جوله. (ناظم الاطباء). آلتی که کمان را در آن جا دهند. قربان. کمان خانه. (فرهنگ فارسی معین). مقوس. (منتهی الارب). جای کمان. قربان. نیم لنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از بهر قهر دشمن شاهنشه زمین
همواره در میانش کماندان و ترکش است.
معزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
فرمانده. سرکرده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تیراندازی. (ناظم الاطباء). مجهز بودن به کمان. دارا بودن کمان. (فرهنگ فارسی معین). حالت و عمل کماندار. و رجوع به کماندار شود
لغت نامه دهخدا
قسمی کامیون سبک وزن که در ارتش و نیز برای حمل و نقل در جاده های خارج شهر از آن استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قپاندار
تصویر قپاندار
کپاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرماندار
تصویر فرماندار
حکمران شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناندار
تصویر عناندار
ماهر در سواری، آنکس که عنان اسب در اختیار دارد، سوارکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتابدار
تصویر کتابدار
دارنده کتاب، مالک و صاحب کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهدار
تصویر کلاهدار
آنکه کلاه بر سر دارد، پادشاه سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباندار
تصویر زباندار
کسی که میتواند مطالب خود را نیکو ادا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چماقدار
تصویر چماقدار
دارنده چماق آن کس که چماق بدست دارد
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبان جهان پادشاه سلطان، مدیرامور جهان پادشاهی که مملکت را نیکو اداره کند مقابل جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
پیشوای قوم، سیاستمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکاندار
تصویر دکاندار
صاحب و دارنده دکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماندان
تصویر کماندان
سرکرده، فرماندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانداری
تصویر کمانداری
مجهز بودن به کمان دارا بودن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان وار
تصویر کمان وار
مانند کمان، خمیده و مقوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانداری
تصویر کمانداری
تیراندازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماندگار
تصویر ماندگار
مستقر
فرهنگ واژه فارسی سره