جدول جو
جدول جو

معنی کماند - جستجوی لغت در جدول جو

کماند
فرمان و سفارش
تصویری از کماند
تصویر کماند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گروهی از سربازان که تعلیمات خاصی فرا گیرند و در حمله های ناگهانی خدمات مهمی انجام دهند کماندو گویند
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ نُ دُ))
دسته ای از نظامیان که آموزش های ویژه دیده اند برای شبیخون زدن و حملات غافلگیرانه، تکاور (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
جنگ جویی که تعلیمات ویژه را فراگرفته و برای ماموریت های ویژه و خطرناک آماده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دماند
تصویر دماند
فرانسوی درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
(دخترانه)
منسوب به کمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمانی
تصویر کمانی
منحنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
آرشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمانک
تصویر کمانک
پرانتز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمانش
تصویر کمانش
انحنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
کمان مانند مانند کمان، آنچه شبیه کمان باشد، در موسیقی آرشه، پرما، چوب باریکی که دوالی به آن ببندند و با آن پرما را بگردانند
فرهنگ فارسی عمید
کمان قوس، چوب کجی که دوالی بر آن بندند و با آن بر ماه و مثقب را بگردانند تا چیز ها را سوراخ کند: (بر مثقب نطق در فسانه از قوس قزح کنم کمانه)، (خاقانی)، چوب کج و خمیده ای بشکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آنرا نوازند مضراب زخمه: (هشیار زمن فسانه ناید مانند رباب بی کمانه) (مولوی)، کاریز کن چاهجوی مقنی: (چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد)، (دقیقی)، چاهی که چاهکنان به جهت امتحان آب در زمین ایجاد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانی
تصویر کمانی
((کَ))
کاریزکن، مقنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
((کَ نِ))
هر چیز کمان مانند، قوس، آرشه، وسیله ای که با آن کمانچه و مانند آن را می نوازند، مضراب، زخمه، مقنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمند
تصویر کمند
(دخترانه)
دام، کنایه از گیسو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمند
تصویر کمند
طناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمان
تصویر کمان
هلال، قوس، منحنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمند
تصویر کمند
طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، کنایه از آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
کمند انداختن: به کار بردن کمند برای گرفتار ساختن کسی یا حیوانی یا برای بالا رفتن از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاند
تصویر کاند
قند
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته بخود کشند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی خمیده که دو سر آن را با زه محکم بکشند و ببندند، قوس، هر چیز خمیده را کمان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتگی جامه در گذشته گازران جامه را در شست و شوی میکوفتند، درد شکم، لته گرم بر اندام دردناک نهند داغلت درد شکم، پارچه ای که گرم کنند و بر عضو درد ناک نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمند
تصویر کمند
((کَ مَ))
ریسمان و طنابی که برای اسیر کردن انسان یا حیوان به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمان
تصویر کمان
((کَ))
وسیله ای برای تیراندازی در قدیم
کمان به زه بودن: کنایه از آماده نبرد بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کماد
تصویر کماد
درد شکم، پارچه ای که گرم کنند و بر عضو دردناک نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمان
تصویر کمان
نوعی سلاح جنگی چوبی و خمیده که برای پرتاب کردن تیر به کار می رفت، چوبی بلند و سرکج برای جدا کردن الیاف پنبه یا پشم از یکدیگر،
در علم نجوم قوس،
در موسیقی آرشه، در موسیقی سازی زهی شبیه رباب و به شکل کمان
کمان چاچی: نوعی کمان مرغوب که در چاچ (نام قدیم تاشکند) ساخته می شد، برای مثال پیاده ز بهرام بگریختند / کمان های چاچی فرو ریختند (فردوسی - ۸/۱۳۶)، کمان های چاچی و تیر خدنگ / سپرهای چینی و ژوبین جنگ (فردوسی - ۱/۱۲۷)
کمان رستم: کنایه از رنگین کمان
کمان گشادن: به دست گرفتن کمان و کشیدن زه آن و تیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماندان
تصویر کماندان
فرمانده، افسر ارتش که به عده ای سرباز فرمان می دهد، آنکه فرمان بدهد، فرمان دهنده، حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماندان
تصویر کماندان
سرکرده، فرماندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانداری
تصویر کمانداری
مجهز بودن به کمان دارا بودن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانداری
تصویر کمانداری
تیراندازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کماندار
تصویر کماندار
((کَ))
تیرانداز
فرهنگ فارسی معین