جدول جو
جدول جو

معنی کماته - جستجوی لغت در جدول جو

کماته(زَبْیْ)
کمیت گردیدن اسب. (از منتهی الارب) (آنندراج) : کمت الفرس کمتاً و کمته و کماته، کمیت گردید اسب. (از اقرب الموارد). و رجوع به کمت و کمیت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمانه
تصویر کمانه
(دخترانه)
منسوب به کمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کماله
تصویر کماله
کج، کوله، برای مثال باز قوی شد به باغ دخترکش را / دست شده سست و پای گشته کماله (ناصرخسرو - ۴۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
هیئتی از افراد که برای رسیدگی، تحقیق و تهیۀ گزارش در مورد موضوعی به کار گمارده شوند، در دورۀ جمهوری اسلامی، سازمانی که برای مبارزه با نیروهای ضدانقلاب و مفاسد اجتماعی تشکیل شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماهه
تصویر کماهه
آنچه برای دفع چشم زخم با خود بردارند، بازوبند، تعویذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاته
تصویر کلاته
در کشتی وقتی هر دو پای حریف در سگک باشد، ده و قلعۀ کوچک، مزرعۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
کمان مانند مانند کمان، آنچه شبیه کمان باشد، در موسیقی آرشه، پرما، چوب باریکی که دوالی به آن ببندند و با آن پرما را بگردانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اماته
تصویر اماته
میرانیدن، کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماسه
تصویر کماسه
کاسۀ گدایی، برای مثال در دست کماسه و بدره ها / گردیده و جمع کرده زرها (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تِ اِ)
دهی است از کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. محلی کوهستانی و سردسیر است. آب آن از رود خانه گیزه، محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
پیلۀ ابریشم را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ خی یَ)
نام شهری است از ولایت کوچ و آن مابین بنگاله و ختا واقع است و در آن شهر ساحران و جادوگران بسیارند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَصْصُ)
آهسته و صاحب وقار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباعد. (اقرب الموارد) ، تغافل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بمیرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). میرانیدن. (ترجمان علامه، تهذیب عادل) (منتهی الارب). میراندن و کشتن کسی را. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
کماد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه پاره ای که گرم کرده بر جای درد نهند تا درد آن بیاساید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماد شود
لغت نامه دهخدا
کماس، (در دست کماسه و بدر ها گردیده (آورده) و جمع کرده زرها)، (طیان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماله
تصویر کماله
کج کژ مقابل راست: (باز قوی شد بباغ دختر نرگس دست شده سست و پای گشته کماله)، (ناصر خسرو) توصیح فرهنگ نویسان کج و کژ مزبور را بمعنی ابریشم گرفته کماله را ابریشم فرومایه معنی کرده اند خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماته
تصویر اماته
میرانیدن کشتن میرانیدن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماته
تصویر تماته
دوشیدن گوجه فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنشادی شادی از رنج و اندوه دشمن (در برخی از واژه نامه ها دشمنکامی آمده که درست نیست زیرا دشمنکامی به کام دشمن کاری را انجام دادن و برابر با خیانت تازی است)، سرزنش سر کوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاته
تصویر کلاته
خانه محقر: (مهران به گفت: معلومست که صدمه هادم اللذات چون در رسد کاشانه کیان و کاخ خسروا همچنان در گرداند که کومه بیوه زنان و باقصر قیصر همان تواند کرد که با کلاته گدایان)، مزرعه کوچک، کاخ شاهی که گرد آن خانه ها ساخته باشند دسکره: (چو دیوار شهر اندر آید ز پای کلاته نباید که ماند بجای)، (چو نا چیز خواهد شدن شارسان نماناد بر پای بیمارسان)، توضیح: مولف السامی فی الاسامی در معنی دسکره کلاته را اورده و در شرح سامی کلاته چنین معنی شده: (هو بنا شبه قصر حوله بیوت)
فرهنگ لغت هوشیار
کمان قوس، چوب کجی که دوالی بر آن بندند و با آن بر ماه و مثقب را بگردانند تا چیز ها را سوراخ کند: (بر مثقب نطق در فسانه از قوس قزح کنم کمانه)، (خاقانی)، چوب کج و خمیده ای بشکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آنرا نوازند مضراب زخمه: (هشیار زمن فسانه ناید مانند رباب بی کمانه) (مولوی)، کاریز کن چاهجوی مقنی: (چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد)، (دقیقی)، چاهی که چاهکنان به جهت امتحان آب در زمین ایجاد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمامه
تصویر کمامه
کمام - و - کاسبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماشه
تصویر کماشه
گاز انبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماتی
تصویر کماتی
هیگر اسب سرخ یال دم سیاه کهر
فرهنگ لغت هوشیار
اجتماع اعضا انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
نا تنک شیرین که از آرد گندم و غیر آن و شکر پزند، تخته ای باشد گرد و میان سوراخ که بر سر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را بر روی آن کشند (و آن شبیه بنان کماج است) کلیجه خیمه کماجه: (کماج خیمه را ماند که نتوان ز وی کندن بد ندان نیم ذره)، (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نا تنک شیرین که از آرد گندم و غیر آن و شکر پزند، تخته ای باشد گرد و میان سوراخ که بر سر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را بر روی آن کشند (و آن شبیه بنان کماج است) کلیجه خیمه کماجه: (کماج خیمه را ماند که نتوان ز وی کندن بد ندان نیم ذره)، (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماله
تصویر کماله
((کُ لِ))
کج، کژ، ابریشم کم بهاء، کج، مقابل راست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
((کَ نِ))
هر چیز کمان مانند، قوس، آرشه، وسیله ای که با آن کمانچه و مانند آن را می نوازند، مضراب، زخمه، مقنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
((کُ تَ یا تِ))
انجمن، حزب، هیئتی از افراد که برای رسیدگی، پژوهش، اقدام یا تهیه گزارش در مورد کاری تعیین می شود، کارگروه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاته
تصویر کلاته
((کَ تِ))
قلعه یا ده بزرگی که بر سر کوه و یا پشته بلندی ساخته باشند، کلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
گروه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
آرشه
فرهنگ واژه فارسی سره