جدول جو
جدول جو

معنی کلچیچه - جستجوی لغت در جدول جو

کلچیچه
(کَ / کِ چَ / چِ)
مخفف کلکلیچه است که به معنی غلغلیچه باشد و آن کف پای خاریدن و جنبانیدن انگشتان باشد در زیر بغل مردم تا به خنده افتند. (برهان) (آنندراج). غلغلیچه و حالت خنده ای که از خاریدن کف پا و زیر بغل پدید آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به غلغلیچه و کلکلیچه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلیشه
تصویر کلیشه
کلیشه (به فرانسوی: Cliché) در سینما به استفاده از شخصیت ها، داستان ها، مضامین یا سبک هایی اشاره دارند که به دلیل تکرار مداوم، از نوآوری و تازگی خود کاسته اند و به صورت الگوهای قابل پیش بینی درآمده اند. کلیشه ها می توانند در خدمت داستان گویی باشند اما استفاده بیش از حد از آن ها می تواند منجر به یکنواختی و پیش بینی پذیری فیلم ها شود.
انواع کلیشه ها در سینما
1. کلیشه های شخصیتی:
- قهرمان بی نقص:
- شخصیت اصلی که همه ویژگی های مثبت را دارد و بدون ضعف به نظر می رسد.
- آنتاگونیست شیطانی:
- شخصیت منفی که بدون دلیل یا انگیزه منطقی بدی انجام می دهد.
- زن قربانی:
- شخصیت زن که اغلب به عنوان قربانی یا نیازمند نجات به تصویر کشیده می شود.
- نابغه دیوانه:
- شخصیت نابغه ای که رفتارهای عجیب و غریبی دارد و اغلب در تضاد با اجتماع است.
2. کلیشه های داستانی:
- سفر قهرمان:
- داستانی که در آن شخصیت اصلی به سفری پرخطر می رود و در نهایت با پیروزی و یادگیری بازمی گردد.
- عشق در نگاه اول:
- داستان هایی که در آن دو شخصیت بلافاصله عاشق یکدیگر می شوند و مشکلات عشقی آن ها به سادگی حل می شود.
- نقشه بزرگ سرقت:
- گروهی از شخصیت ها که به دنبال سرقتی بزرگ هستند و تمامی مراحل آن به شکل دقیقی برنامه ریزی شده است.
3. کلیشه های سبکی:
- مونتاژ تمرین:
- صحنه های تمرین و آماده سازی که اغلب با موسیقی پرانرژی همراه است و به سرعت پیشرفت شخصیت ها را نشان می دهد.
- پایان خوش:
- پایان هایی که در آن همه مشکلات حل می شوند و شخصیت ها به خوشبختی می رسند.
- پرده بازگشت به گذشته:
- استفاده از فلاش بک برای نشان دادن گذشته شخصیت ها و توضیح انگیزه های آن ها.
مزایا و معایب کلیشه ها
مزایا:
- شناخت سریع شخصیت ها و داستان:
- کلیشه ها به مخاطب کمک می کنند تا سریعاً با شخصیت ها و داستان ها آشنا شوند.
- انتظارات مشترک:
- ایجاد یک چارچوب مشخص که مخاطبان به راحتی می توانند با آن ارتباط برقرار کنند.
- ساختار قابل پیش بینی:
- ارائه یک ساختار قابل پیش بینی که می تواند به جذابیت و لذت بردن مخاطب کمک کند.
معایب:
- پیش بینی پذیری:
- استفاده بیش از حد از کلیشه ها می تواند داستان ها را پیش بینی پذیر و خسته کننده کند.
- نبود نوآوری:
- استفاده از کلیشه ها می تواند مانع از خلاقیت و نوآوری در داستان گویی شود.
- تعصب و تبعیض:
- برخی کلیشه ها می توانند تصورات نادرست و تعصب آمیز را تقویت کنند و به بازتولید تبعیض های اجتماعی کمک کنند.
راه های اجتناب از کلیشه ها
1. نوآوری در شخصیت پردازی:
- ایجاد شخصیت های چندلایه و پیچیده که دارای نقاط ضعف و قوت واقعی باشند.
2. پیچیدگی داستانی:
- طراحی داستان هایی که دارای پیچیدگی ها و تعلیق های غیرقابل پیش بینی هستند.
3. تعامل واقع گرایانه:
- نمایش تعاملات و روابط واقع گرایانه بین شخصیت ها.
4. پرهیز از تعصب و کلیشه های فرهنگی:
- توجه به تنوع فرهنگی و اجتماعی و پرهیز از استفاده از کلیشه های تعصب آمیز.
نتیجه گیری
کلیشه ها بخشی از زبان سینما هستند و می توانند به عنوان ابزاری مفید برای ارتباط سریع و مؤثر با مخاطب مورد استفاده قرار گیرند. با این حال، استفاده بیش از حد و بدون خلاقیت از کلیشه ها می تواند منجر به یکنواختی و خستگی مخاطب شود. سینماگران باید سعی کنند تا با نوآوری و خلق داستان ها و شخصیت های منحصر به فرد، از تکرار کلیشه ها خودداری کنند و تجربه های تازه و جذابی برای مخاطبان خود فراهم آورند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از کلیچه
تصویر کلیچه
کلوچه، قرص نان، گردۀ نان، کلیجه
کنایه از قرص آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
نوعی شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر تهیه می شود، گردۀ نان، قرص نان، کلیجه، کلیچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیزه
تصویر کلیزه
گلیزه، کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمیچه
تصویر کمیچه
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، آتشک، چراغک، شب چراغک، یراعه، شب افروز، شب فروز، کاونه، آتشیزه، شب تاب، کرم شب افروز، چراغینه، ولدالزّنا
در موسیقی کمانچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیشه
تصویر کلیشه
نوشته یا تصویری که برای چاپ روی چوب یا فلز حک کنند، کنایه از هر چیز تکراری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریچه
تصویر کریچه
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کرچه، گریچ، کومه، کازه، برای مثال داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ / چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ (مرزبان نامه - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیجه
تصویر کلیجه
جامه ای که بین رویه و آستر آن پنبه دوخته باشند
نوعی نیم تنۀ بلند که دامن آن تا روی ران می رسد
کلوچه، قرص نان، گردۀ نان، کلیچه
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
شیر خفته. شیر ستبر. خائر. رائب. شیر بریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن و کلچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ / چِ)
گلغچه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی گلغچه است که جنبانیدن انگشتان باشد در زیر بغل تا بخنده آیند. (برهان). غلغلچ. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). رجوع به غلغلج و غلغلیچ و گلغچه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوچ کرده. رحلت کرده. نقل مکان کرده. رجوع به کوچیدن و کوچ کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از کلچیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
بستن شیر و مانند آن چنانکه در جغرات. دلمه شدن چنانکه شیر و خون. بسته شدن شیر بصورت ماست و پنیر یا لور. خثور. بریدن شیر. دفزک شدن شیر. ستبر شدن شیر. خفته شدن شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ چَ / چِ)
غلغلیچه. (ناظم الاطباء). کلچیچه. غلغلیچه. (فرهنگ فارسی معین ذیل کلچیچه). و رجوع به کلچیچه و غلغلیچه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی است مشهور از قماش ابریشمینه. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قسمی از پارچۀابریشمی که مخمل دوخوابه نیز گویند. (ناظم الاطباء). مخمل دوخوابه. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) ، نوعی از اسباب حمام. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204). کلکنه:
به گرماوه بگریست فوطه ز غم
همی چید کلکینه دردش به دم.
نظام قاری.
و رجوع به کلکنه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ شِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه که دارای 714 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ)
کاچره. (شعوری). کافشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ)
نام پادشاهزاده ای است. (شرفنامۀ منیری). نام پادشاه زاده ای از ترک. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (آنندراج). نام یکی از شاهزادگان ترکستان. (فرهنگ ناظم الاطباء) :
آن ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست
الچیچک آنکه حجرۀ جنات جای اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
دهی از دهستان ماربین است که در بخش سده شهرستان اصفهان واقع است و 164 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کُ چَ / چِ)
مطلق قرص (نان) (فرهنگ فارسی معین). قرص. قرصه. (دهار). قرص. (مقدمه الادب زمخشری) (نصاب) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صدکلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عماره.
نگه کن که در پیشت آب است و چاه
کلیچه میفکن که نرسی به ماه.
اسدی.
نه گندم دارم از بهر کلیچه
نه ارزن دارم از بهر لعیه.
سوزنی.
قفول باز بگردیدن و افول غروب
چنانکه قرص کلیچه، سمید نان سپید.
؟ (از نصاب).
یک کلیچه یافت آن سگ در رهی
ماه دید از سوی دیگر ناگهی.
عطار.
آن کلیچه جست بسیاری نیافت
بار دیگر رفت و سوی مه شتافت.
عطار.
نه کلیچه دست میدادش نه ماه
از سر ره می شدی تا پای راه.
عطار.
سگ کلیچه کوفتی در زیر پا
تخمه بودی گرگ صحرا از نوا.
مولوی.
، نان کوچک روغنی باشد. (برهان) (آنندراج). قرص نان روغنی کوچک. (ناظم الاطباء). نان کوچک مدور از آرد گندم یا آرد برنج و روغن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این چه قومند که کلیچه و حلوا و طعامی خوش می خورند. (اسرار التوحید).
در باطنم کلیچه همی گردد
تا گندم کلیچه کنی ظاهر.
سوزنی.
عیدیم گندم کلیچه فرست
تا رهی دانه های در شمرد.
سوزنی
اندرکف او کلیچه گفتی بدر است
مانندۀ ماهی است درافشان از میغ.
(سندبادنامه ص 208).
آورد سبک طعام در پیش
حلوا و کلیچه از عدد بیش.
نظامی.
بگشاد سلام سفرۀ خویش
حلوا و کلیچه ریخت در پیش.
نظامی.
وز کلیچه هزار جنس غریب
پرورش یافته به روغن و طیب.
نظامی.
وان خط خورد زیرۀ کرمان غباروار
بر عارض کلیچه چه در خور نوشته اند.
بسحاق اطعمه.
- کلیچه قندی، نوعی از نان قندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیج و کلیجه شود.
، نان کماچ کوچک. (ناظم الاطباء) ، کنایه از قرص آفتاب و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (از برهان) (از آنندراج). قرص آفتاب. (ناظم الاطباء) :
مثال بنده وان تو نگارا
کلیچۀ آفتاب و برگ ور تاج.
منجیک.
شبانگه به نانیت نارد بیاد
کلیچه به گردون دهد بامداد.
نظامی.
و رجوع به گلیچه شود.
، کنایه از قرص ماه و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (از برهان) (از آنندراج). قرص ماه. (ناظم الاطباء).
- کلیچۀ خیمه، تختۀ گرد میان سوراخی که بر سر ستون خیمه محکم کنند و چادر را به روی آن اندازند. (ناظم الاطباء).
- کلیچۀ سیم،کنایه از ماه شب چهاردهم. (برهان) (آنندراج). ماه شب چهاردهم. (ناظم الاطباء). بدر:
گر چرخ را کلیچۀ سیم است و قرص زر
گو باش چشم گرسنه چندین چه مانده ای.
خاقانی.
قرصۀ او کلیچۀ سیم است
عقربش صیرفی نمی شاید.
خاقانی.
، جامه ای را نیز گویند که آن را مانند سوزنی آجیده کرده باشند. (برهان) (آنندراج). کلیجه. جامۀ پنبه دار آجیده کرده. (ناظم الاطباء). کلیجه. جامۀ پنبه دار که با سوزن آجیده کرده باشند. (فرهنگ فارسی معین). جامۀ سوزنی یعنی آجیده. (فرهنگ رشیدی) :
من ترا پیرهندم و زیباست
کهن من، کلیچه ماندۀ من.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی ج 2 ص 1185).
و رجوع به کلیجه شود، آجیده را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جامۀ نیم آستین که بر روی قبا پوشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلیجه شود، (در زانو) داغصه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به داغصه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
کلید چوبین را گویند که بدان کلیدان را بگشایند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در کردی ’کیلیج’ (کلید). روسی ’کلوک’ (کلید) (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریچه
تصویر کریچه
کریچ: (داشت لقمان یکی کریچه تنگ چون گلو گاه نای و سینه چنگ) (بنقل انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیچه
تصویر کبیچه
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیچه
تصویر کلیچه
کلید چوبین که بدان کلیدان را بگشایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
نان روغنی بزرگ، قرص، کلیچه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است یکساله یا دوساله از تیره مرکبان که دارای ساقه ای بارتفاع 50 سانتیمتراست. منشااولیه این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصا سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای بر جسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پایین کاسه و گلهای لوله یی برنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دسته تار نازک در قسمت انتهایی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای برنگ زرد زیبا و محلول در آب و ماده دیگری برنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز در آب محلول است بدست آورده اند. دانه این گیاه که به کافشه موسوم است شامل تا 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه میتواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصا دانه های کاجی دارای اثر مسهلی است که بصورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف میشود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج میکنند که دارای اثر مسهلی است و سابقا بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار میگرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است) قرطم عصفر احریض بهرام بهرم بهرمان بهرامه سکری خریع مریق کازیره کاژیره کاجره اصبور اصفور زعفران کاذب پالان زعفران فنیفس خسک دانه کافشه کافیشه قنطادوس کابیج گل زردک گل رنگ تاقالا اطرقطوس بهرامن خسک. توضیح دانه این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. توضیح، ماده رنگی که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ما العصفر مشهوراست. یا تخم کاجیره. دانه کاجیره. یا کاجیره صحرایی. یکی از گونه های کاژیره که بطور خود رو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشند زعفران بیابانی قرطم بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
مخمل دو خوابه را گویند. و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و پهلوی کسی تا او را بخنده آورند غلغلیچ غلغلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیچه
تصویر کلیچه
کلید، کلید چوبین که بدان کلیدان را بگشایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیچه
تصویر کلیچه
((کُ چِ))
نان، قرص نان، جامه نیم تنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
((کُ نَ یا نِ))
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
کلید در خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشه ی چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
نان کوچکی که در تنور پزند، کلوچه
فرهنگ گویش مازندرانی