جدول جو
جدول جو

معنی کلن - جستجوی لغت در جدول جو

کلن
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، غند، گل غنده
تصویری از کلن
تصویر کلن
فرهنگ فارسی عمید
کلن
(کُ لَ)
گلوله و گرهی باشد که از گردن و اعضای مردم بر می آید. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). گلوله ای باشد که در گلو و گردن کسی باشد. آن را غر و باغره نیز گویند. (آنندراج) :
سخن نتیجۀ روح است وگر سخن نبود
به عقل و نفس بجز غمه و کلن چه رسد؟
پوربهای جامی (از آنندراج).
، باغره را نیز گویند و آن علتی باشد که بسبب زحمت دیگر بهم رسد و چون زحمت اول برطرف شود آن هم برطرف گردد. (برهان). باغره. (ناظم الاطباء) ، زحمتی را نیز گویند که پای آدمی برابر (؟) باد می شود و عربان داءالفیل خوانند. (برهان). داءالفیل. (ناظم الاطباء) ، پنبۀ زده را نیز گویند که از برای رشتن گلوله کرده باشند و در عربی نیز پنبۀ گلوله کرده را کلن خوانند. (برهان). پنبۀ زده. (ناظم الاطباء). پنبۀ زده که برای ریستن کر کرده باشند و گلوله باشد. (آنندراج). پنبۀ زده که برای رشتن گلوله کرده باشند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کلن
(کَ)
شهری در آلمان که بر کنار رود رن واقع است و 645800 تن سکنه دارد و بوسیلۀ رومیان بنا نهاده شده است. در این شهر کلیسای بزرگ و زیبائی که به سبک گوتیک ساخته شده وجود دارد. کارخانه های بافندگی، شیمیایی، آرد سازی، آبجوسازی، شیشه گری و ابزار سازی آنجا مشهور است وتجارت پررونقی دارد. این شهر به سبب آب معطرش ’اودوکلنی’ که بوسیلۀ فارینا در قرن هجدهم اختراع شده بود شهرت جهانی یافته است. در جنگ دوم جهانی نیمی از این شهر بر اثر بمباران ویران گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
کلن
گلوله و گرهی که از گردن و اعضای مردم بر آید، پنبه زده شده که برای رشتن گلوله گرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
کلن
((کُ لَ))
پنبه زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند
تصویری از کلن
تصویر کلن
فرهنگ فارسی معین
کلن
نان برنجی، نانی که زیر خاکستر گرم می پزند، گوسفند ماده.، خاکستر سبک، دودی که به هنگام روشن کردن بخاری از آن برخیزد.، قفل در چوبی که از داخل بسته می شد، کلون در
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلن
تصویر هلن
(دخترانه)
روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کان
تصویر کان
معدن، کنایه از سرچشمه، منبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلت
تصویر کلت
نوعی اسلحۀ کمری که جای چند فشنگ دارد. سازندۀ آن ساموئل کلت، مخترع امریکایی (۱۸۱۴ ی ۱۸۶۲ میلادی) بود، که نخستین تفنگ را که چند فشنگ در آن جا می گرفت، ساخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلز
تصویر کلز
پوست درختی که در هندوستان می روید، ریشۀ درخت انار صحرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلف
تصویر کلف
لکه، در علم نجوم لکه هایی که در ماه و خورشید دیده می شود، در پزشکی لکۀ صورت، کک مک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلا
تصویر کلا
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلر
تصویر کلر
عنصر غیرفلزی گازی از گروه هالوژن ها به رنگ زرد، با بوی تند و زننده، که در تهیۀ داروها، موادگندزدا، حشره کش ها و تصفیۀ آب به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلمن
تصویر کلمن
چهارمین گروه از مجموعۀ کلمات مصنوعی حروف ابجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرن
تصویر کرن
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرنگ، کورنگ، کران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلب
تصویر کلب
دهان، گرداگرد دهان، پوز، نس، منقار پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلش
تصویر کلش
باقی ماندۀ محصولات درو شده در کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکن
تصویر لکن
ولی، اما، لیکن، ولیکن، ولیک، لیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلا
تصویر کلا
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبات، نبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلب
تصویر کلب
ویژگی سگ گزنده و مبتلا به هاری
کلب کلب: کلب الکلب، سگ دیوانه و گزنده، سگ هار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفن
تصویر کفن
پوشاندن، پوشاندن مرده با کفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلل
تصویر کلل
جغه یا پری که که پادشاهان، سرداران و دلیران در بزم بر دستار یا کلاه می زده اند، جغه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلند
تصویر کلند
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلنج
تصویر کلنج
عجب، تکبر، خودستایی
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج
فرهنگ فارسی عمید
(کِ لَ)
بمعنی چرک و وسخ باشد، بمعنی عجب و خودستایی و تکبر وتجبر هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انگشت کوچک و خنصر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ /کَ لَ)
دست افزار نقب کنان و گلکاران و سنگ تراشان باشد که بدان زمین کنند و آن را کلنگ نیز گویند. (برهان). آلت کندن زمین و آن به کلنگ مشهور است و غلط است. (آنندراج). آهنی سنگین ونوک تیز که یک سوی آن را حلقه ای است که بدان بر دستۀ چوبین استوار شود و زمین بدان کنند. آلتی آهنین شبیه به تیشه با دستۀ چوبین برای کندن زمین و دیوار. کلنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سکه. مسحاه. مرّ. معدن. معبد. هذاه. (منتهی الارب) :
برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان.
خجسته (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ای شده عمرت به باد از بهر آز
بر امید سوزنت گم شد کلند.
ناصرخسرو.
ای بخرد با جهان مکن ستد و داد
کو بستاند ز تو کلند به سوزن.
ناصرخسرو.
عمر پرمایه به خواب و خور بر باد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خرّی به کلند.
ناصرخسرو.
کو حمیت تا زتیشه وز کلند
این چنین که را بکلی برکنند.
مولوی.
پس کلند آورد و بیل او شاد شاد
کند آن موضع که آن تیر اوفتاد.
مولوی.
دست و پا دادمت چون بیل و کلند
من ببخشیدم ز خود آن کی شدند.
مولوی.
کلندی بیاورد و بشکافتند
دو خم پر شراب بهین یافتند.
(دستورنامۀ نزاری ص 68).
- فال کلند، شخصی سر و روی خود را پوشد و نهانی بر در خانه بیگانه رود و غربالی یا کلندی همراه برد و غربال را بر کلند نوازد. صاحب خانه چیزی از مأکول یا مشروب در غربال کند، و وی از آن کار بر نیک و بد کار تفأل کند. (فرهنگ فارسی معین، ذیل فال).
، بمعنی کلیدان وغلق در کوچه باشد. (برهان). قفل چوبین است که آن راکلیدان نیز گویند و اصل آن کلیددان بوده و یک دال را حذف کرده اند. (آنندراج). کلیدان و کلان در باغ و کوچه. غلق در. کلیدان. (فرهنگ فارسی معین). با کلنده مقایسه شود. (حاشیۀ برهان چ معین) :
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند.
ناصرخسرو.
چون همان یار درآید در دولت بگشاید
زانکه آن یار کلید است و شما همچو کلندید.
مولوی (از فرهنگ رشیدی).
، هر چیز ناتراشیده را گویند. (برهان). هر چیز ناتراشیده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، چوبی که بر قلادۀ سگ بندند و آن را به تازی ساجور خوانند. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
گه بر گردن چو سگ کلندی دارم
بر پای گهی چو پیل بندی دارم.
مسعودسعد.
، دست افزاری که بدان درخت رز را آرایش کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلن
تصویر غلن
شور جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علن
تصویر علن
آشکارا، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تو گذاشتن در درزیگری، رویگردانی، پنهان کردن، خودداری: از بد گویی، خودداری: از ارمغان دادن، ناپیدا کردن زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلند
تصویر کلند
آلتی که بدان زمین را کنند کلنگ: (کو حمیت تا ز تیشه و ز کلند این چنین که (کوه) را بکلی بر کنند)، (مثنوی)، غلق در کلیدان: (چون همان یار در آید در دولت بگشاید زانکه آن یار کلید است و شما همچو کلندید)، (مولوی)، هر چیز نا تراشیده، چوبی که بر قلاده سگ بندند ساجور: (گه بر گردن چو سگ کلندی دارم بر پای گهی چو پیل بندی دارم)، (مسعود سعد) یا فال کلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلند
تصویر کلند
((کُ یا کَ لَ))
آلتی که بدان زمین را کنند، کلنگ، هر چیز ناتراشیده، چوبی که بر قلاده سگ بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کان
تصویر کان
معدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلا
تصویر کلا
سراسر، روی هم رفته، همگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلان
تصویر کلان
عظیم
فرهنگ واژه فارسی سره
در حیاط، دروازه
فرهنگ گویش مازندرانی