چرکناک گردیدن سر. (منتهی الارب) ، خشک گردیدن و برچفسیدن چرک بر کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : کلع الوسخ علی رأسه کلعاً، چرک بر سر وی خشک گردید. (از اقرب الموارد)
چرکناک گردیدن سر. (منتهی الارب) ، خشک گردیدن و برچفسیدن چرک بر کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : کلع الوسخ علی رأسه کلعاً، چرک بر سر وی خشک گردید. (از اقرب الموارد)
سخت ترین جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکافتگی و چرک و ریمناکی پای. (منتهی الارب) (آنندراج). شقاق و شکافتگی و چرک و ریمناکی پای. (ناظم الاطباء) : گویند، بقدمه کلع، یعنی در پای او چرک و شکافتگی است. (از اقرب الموارد)
سخت ترین جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکافتگی و چرک و ریمناکی پای. (منتهی الارب) (آنندراج). شقاق و شکافتگی و چرک و ریمناکی پای. (ناظم الاطباء) : گویند، بقدمه کلع، یعنی در پای او چرک و شکافتگی است. (از اقرب الموارد)
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلائو
قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلائو
عزل کردن کسی از شغل و عمل خود، برکنار کردن، کندن، برکندن مثلاً خلع لباس لباس یا پارچه ای که خانوادۀ داماد به عروس یا خانوادۀ او هدیه می دهند کنایه از کفن جامۀ دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود، هدیه، پاداش لباس، خلعت
عزل کردن کسی از شغل و عمل خود، برکنار کردن، کندن، برکندن مثلاً خلع لباس لباس یا پارچه ای که خانوادۀ داماد به عروس یا خانوادۀ او هدیه می دهند کنایه از کفن جامۀ دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود، هدیه، پاداش لباس، خَلعَت
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بتر، اقلاع، اقتلاع، اجتثاث فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر، ارزیز قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بَتر، اِقلاع، اِقتِلاع، اِجتِثاث فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رَصاص، اَرزیر، اَرزیز قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
لفظی است که به جهت مردم ناهموار و ناتراشیده وضع کرده اند. (برهان) (آنندراج). مردم خودرای و سرکش و ناهموار و ناتراشیده. (ناظم الاطباء) ، مرد قوی هیکل را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مردم هرزه گوی و پوچ گوی را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). مردم هرزه گوی. (ناظم الاطباء)
لفظی است که به جهت مردم ناهموار و ناتراشیده وضع کرده اند. (برهان) (آنندراج). مردم خودرای و سرکش و ناهموار و ناتراشیده. (ناظم الاطباء) ، مرد قوی هیکل را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مردم هرزه گوی و پوچ گوی را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). مردم هرزه گوی. (ناظم الاطباء)
بیماری است که سیاه گرداند و بکفاند مؤخر شتر را و بریزاند موی آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از گوسفندان و گویند گوسفندان بسیار. (از اقرب الموارد) کلعه. (اقرب الموارد). و رجوع به کلعه شود
بیماری است که سیاه گرداند و بکفاند مؤخر شتر را و بریزاند موی آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از گوسفندان و گویند گوسفندان بسیار. (از اقرب الموارد) کُلعَه. (اقرب الموارد). و رجوع به کُلعَه شود
ماده شتر کفته سپل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : ناقه کلعه، ماده شتری که کلع یعنی شکافتگی در سم دارد. (از اقرب الموارد). مؤنث کلع. و رجوع به کلع شود
ماده شتر کفته سپل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : ناقه کلعه، ماده شتری که کَلَع یعنی شکافتگی در سم دارد. (از اقرب الموارد). مؤنث کَلِع. و رجوع به کلع شود