صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بُستَج، رَماس، مَصطَکی، بُستَخ، رَماست، کُندُر رومی
خط یا خطوطی که نوشته یا تصویر را برای مشخص و متمایز شدن در درون آن قرار می دهند، چهارچوبی از جنس چوب، فلز یا پلاستیک که عکس، تابلو یا آینه را در آن قرار می دهند، قاب، گروهی از افراد که با تخصص ها و وظایف یکسان در خدمت سازمان معینی هستند مثلاً کادر مهندسی، کادر آموزشی، کنایه از چهارچوب، محدوده
خط یا خطوطی که نوشته یا تصویر را برای مشخص و متمایز شدن در درون آن قرار می دهند، چهارچوبی از جنس چوب، فلز یا پلاستیک که عکس، تابلو یا آینه را در آن قرار می دهند، قاب، گروهی از افراد که با تخصص ها و وظایف یکسان در خدمت سازمان معینی هستند مثلاً کادر مهندسی، کادر آموزشی، کنایه از چهارچوب، محدوده
درۀ کوه بود. (فرهنگ اسدی). زمین کوه و دره را گویند. (برهان). دره. (فهرست شاهنامۀ ولف) : خوارزم کرد لشکرش ار بنگری هنوز بینی علم علم تو بهر دشت و کردری. عنصری بلخی (از فرهنگ اسدی). شمال اندروگر بجنبد نداند فراز از نشیبی و از کوه کردر. ناصرخسرو. قلم کردار دست و پایش و گوش چو نامه درنوردد کوه و کردر. مسعودسعد. مثل ز باختر و خاورار بجوئیشان دوند پست کنان کوه و کردر آتش و آب. مسعودسعد. زاهدآسا کبادۀ زربفت بر سر کوه و کردر اندازد. خاقانی. ز راوذ به راوذ ز بیدا به بیدا ز وادی به وادی ز کردر به کردر. ؟ (از سندبادنامه). آن را که در این خلاف باشد گو رو به مصاف شاه بنگر تا مغز مخالفانش بینی خرمن خرمن به کوه و کردر. ؟ (از سندبادنامه). ، زمین پشته پشته. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (صحاح الفرس) ، زمین هموار. (ناظم الاطباء) : خورشید پیش طلعت او تیره گردون بجای حضرت او کردر. ناصرخسرو. چو رنگ و ماهی باشم به کوه و در دریا چو شیر و تنّین خسبم به بیشه و کردر. مسعودسعد. گه جهم همچو رنگ برکهسار گه خزم همچو مار در کردر. مسعودسعد. مدحهای تو حرز جان و تنم در بیابان و بیشه و کردر. مسعودسعد. ، ده. قصبه. (یادداشت مؤلف) : درازتر سفر او بدان رهی بوده ست که ده زده نگسسته ست و کردر از کردر. فرخی. ، زمین سخت. (برهان) (فرهنگ فارسی معین)
درۀ کوه بود. (فرهنگ اسدی). زمین کوه و دره را گویند. (برهان). دره. (فهرست شاهنامۀ ولف) : خوارزم کرد لشکرش ار بنگری هنوز بینی علم علم تو بهر دشت و کردری. عنصری بلخی (از فرهنگ اسدی). شمال اندروگر بجنبد نداند فراز از نشیبی و از کوه کردر. ناصرخسرو. قلم کردار دست و پایش و گوش چو نامه درنوردد کوه و کردر. مسعودسعد. مثل ز باختر و خاورار بجوئیشان دوند پست کنان کوه و کردر آتش و آب. مسعودسعد. زاهدآسا کبادۀ زربفت بر سر کوه و کردر اندازد. خاقانی. ز راوذ به راوذ ز بیدا به بیدا ز وادی به وادی ز کردر به کردر. ؟ (از سندبادنامه). آن را که در این خلاف باشد گو رو به مصاف شاه بنگر تا مغز مخالفانش بینی خرمن خرمن به کوه و کردر. ؟ (از سندبادنامه). ، زمین پشته پشته. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (صحاح الفرس) ، زمین هموار. (ناظم الاطباء) : خورشید پیش طلعت او تیره گردون بجای حضرت او کردر. ناصرخسرو. چو رنگ و ماهی باشم به کوه و در دریا چو شیر و تنّین خسبم به بیشه و کردر. مسعودسعد. گه جهم همچو رنگ برکهسار گه خزم همچو مار در کردر. مسعودسعد. مدحهای تو حرز جان و تنم در بیابان و بیشه و کردر. مسعودسعد. ، ده. قصبه. (یادداشت مؤلف) : درازتر سفر او بدان رهی بوده ست که ده زده نگسسته ست و کردر از کردر. فرخی. ، زمین سخت. (برهان) (فرهنگ فارسی معین)
ناحیه ای از نواحی خوارزم است و آنجا که نزدیک به نواحی ترک است به زبان سخن می گویند که نه خوارزمی است و نه ترکی. تعدادی ده در این ناحیه است مال و مواشی دارند اما دنی نفسند. (از معجم البلدان)
ناحیه ای از نواحی خوارزم است و آنجا که نزدیک به نواحی ترک است به زبان سخن می گویند که نه خوارزمی است و نه ترکی. تعدادی ده در این ناحیه است مال و مواشی دارند اما دنی نفسند. (از معجم البلدان)
شهری بوده در کوهستان ملک تبرستان در میانۀ آن و آمل سه منزل و از آنجا تا ری دومنزل و از ثغور مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). شهرکی است از ناحیت طبرستان و بر حدی است میان دیلمان خاصه و طبرستان و اندر کوه است. (از حدود العالم) : فیفتح السهل و الاجبال مقتحما من الکلارالی الجرجان فالجلد. (سید زیدی صاحب مازندران، از آنندراج). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو شود شهرکی است به خراسان از گوزگانان خرم و آبادان و با درختان بسیار و آبهای روان و نعمتی فراخ. (حدود العالم)
شهری بوده در کوهستان ملک تبرستان در میانۀ آن و آمل سه منزل و از آنجا تا ری دومنزل و از ثغور مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). شهرکی است از ناحیت طبرستان و بر حدی است میان دیلمان خاصه و طبرستان و اندر کوه است. (از حدود العالم) : فیفتح السهل و الاجبال مقتحما من الکلارالی الجرجان فالجلد. (سید زیدی صاحب مازندران، از آنندراج). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو شود شهرکی است به خراسان از گوزگانان خرم و آبادان و با درختان بسیار و آبهای روان و نعمتی فراخ. (حدود العالم)
درختچه ای است گرمسیری که در کرانه های دریای عمان و جاسک و تیس و چاه بهار فراوان است و از چوب آن برای ساختن چپر و سوخت استفاده می کنند. (جنگل شناسی کریم ساعی، ص 271). این درخت در اطراف بنادر چاه بهار و تیس و نیز در حوالی نیک به حال وحشی است. (گااوبا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
درختچه ای است گرمسیری که در کرانه های دریای عمان و جاسک و تیس و چاه بهار فراوان است و از چوب آن برای ساختن چپر و سوخت استفاده می کنند. (جنگل شناسی کریم ساعی، ص 271). این درخت در اطراف بنادر چاه بهار و تیس و نیز در حوالی نیک به حال وحشی است. (گااوبا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
یکی از ایل های کرد است که تقریباً مرکب ازده هزار خانوار است بدین ترتیب: خالدی 2000 خانوار، شیانی 1000 خانوار، سیاسیا 1000 خانوار، کاظم خانی 1000 خانوار، تلش 500 خانوار، خمان 500 خانوار، گرگا 500 خانوار، کله پا 500 خانوار، قوچی 500 خانوار، هارون آبادی 600 خانوار، منصوری 1000 خانوار، کله جوب 300 خانوار، الوندی 100 خانوار، شوان 200 خانوار، ماهیدشتی 150 خانوار، بداغ بیکی 100 خانوار، زینل خانی 50خانوار، شاهینی 40 خانوار. مرکز این ایل گیلان و مسکنشان هارون آباد، شیان، بره شمین و قلعۀ شاهین دبر است. دارای مراتع وسیع و معادن ذغال سنگ است و افراد ایل به ترتیب اغنام و احشام می پردازند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61 و 62)
یکی از ایل های کرد است که تقریباً مرکب ازده هزار خانوار است بدین ترتیب: خالدی 2000 خانوار، شیانی 1000 خانوار، سیاسیا 1000 خانوار، کاظم خانی 1000 خانوار، تلش 500 خانوار، خمان 500 خانوار، گرگا 500 خانوار، کله پا 500 خانوار، قوچی 500 خانوار، هارون آبادی 600 خانوار، منصوری 1000 خانوار، کله جوب 300 خانوار، الوندی 100 خانوار، شوان 200 خانوار، ماهیدشتی 150 خانوار، بداغ بیکی 100 خانوار، زینل خانی 50خانوار، شاهینی 40 خانوار. مرکز این ایل گیلان و مسکنشان هارون آباد، شیان، بره شمین و قلعۀ شاهین دبر است. دارای مراتع وسیع و معادن ذغال سنگ است و افراد ایل به ترتیب اغنام و احشام می پردازند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61 و 62)
از کندوره سنسکریت کندر بناست شهر بلد مدینه: بیابان بی آب و کوه شکسته دو صد ره فزونست از شهر و کندر. (ناصر خسرو) صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی بدست آورند. و جهت استفاده از رایحه مطبوعش آنرا در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر میتوان بدست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندر ها سفید رنگند. یا کندر حبشی. گونه ای کندر سفید رنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل میشود ولی بمرغوبی کندر هندی نیست. یا کندر رومی. یا کندر هندی. درختی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ از تیره بور سراسه که بومی هندوستان است و آنرا از صمغی خوشبوی بنام کندر استخراج میکنند لبان لیبانون شجره اللبان درخت کندر عسلبند
از کندوره سنسکریت کندر بناست شهر بلد مدینه: بیابان بی آب و کوه شکسته دو صد ره فزونست از شهر و کندر. (ناصر خسرو) صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی بدست آورند. و جهت استفاده از رایحه مطبوعش آنرا در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر میتوان بدست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندر ها سفید رنگند. یا کندر حبشی. گونه ای کندر سفید رنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل میشود ولی بمرغوبی کندر هندی نیست. یا کندر رومی. یا کندر هندی. درختی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ از تیره بور سراسه که بومی هندوستان است و آنرا از صمغی خوشبوی بنام کندر استخراج میکنند لبان لیبانون شجره اللبان درخت کندر عسلبند
فرانسوی چشم چک یکی از گونه های درخت کبر که در شمال ایران فراوان است. به دارو های مخصوص معالجه بیماریها چشم که معمولا بصورت مایع و قطره تجویز میشوند اطلاق میگردد
فرانسوی چشم چک یکی از گونه های درخت کبر که در شمال ایران فراوان است. به دارو های مخصوص معالجه بیماریها چشم که معمولا بصورت مایع و قطره تجویز میشوند اطلاق میگردد
مردم نا تراشیده و نا هموار، چوب کنده نا تراشیده که گاه آنرا در پس در اندازند تا گشوده نگردد و گاه سوراخ کنند و پای مجرمان را بدان محکم نمایند: (بر گردن مخالف و بر پای دشمنت نکبت کند دو شاخی و محنت کلندری)، (پور بهای جامی)
مردم نا تراشیده و نا هموار، چوب کنده نا تراشیده که گاه آنرا در پس در اندازند تا گشوده نگردد و گاه سوراخ کنند و پای مجرمان را بدان محکم نمایند: (بر گردن مخالف و بر پای دشمنت نکبت کند دو شاخی و محنت کلندری)، (پور بهای جامی)
شکلی هندسی یا زینتی که نوشته یا تصویری را برای مشخص یا متمایز شدن در داخل آن قرار می دهند، اشخاص آموزش دیده یا دارای تخصص لازم برای کار در یک سازمان معین، پایوران (واژه فرهنگستان)، چهارچوب، قالب، محدوده
شکلی هندسی یا زینتی که نوشته یا تصویری را برای مشخص یا متمایز شدن در داخل آن قرار می دهند، اشخاص آموزش دیده یا دارای تخصص لازم برای کار در یک سازمان معین، پایوران (واژه فرهنگستان)، چهارچوب، قالب، محدوده