ملک، فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایر قدس، امشاسپند، فریشته، طایر فلک، امهراسپند، فروهنده
مَلَک، فِرِشتِه، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایِرِ قُدس، اَمشاسپَند، فِریشتِه، طایِرِ فَلَک، اَمَهراَسپَند، فُروهَندِه
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده برای مثال چو کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد / شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲) لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاج، احول، دوبین، برای مثال حسودت دید مانندت به رادی / بلی چشم کلاژه یک دو بیند (سیف اسفرنگ - لغتنامه - کلاژه)
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شُک، عَکِّه، کَسَک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عَکعَک، عَقعَق، غُلبَه، غُلپَه، کَلاژاره، قَلازاده برای مِثال چو کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد / شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲) لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کَژبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، کَج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاج، اَحوَل، دُوبین، برای مِثال حسودت دید مانندت به رادی / بلی چشم کلاژه یک دو بیند (سیف اسفرنگ - لغتنامه - کلاژه)
مأخوذ از تازی، فرشتگان. (ناظم الاطباء). فرشتگان. جمع ملک است. در اصل ملائک بود تاء به جهت تأکید معنی جمع زیاده کرده اند چنانکه ملاحده جمع ملحد و صیاقله جمع صیقل. (غیاث) (آنندراج). ملائکه: چنانکه ابلیس را خلق بپسندیدند و ملائکه وی را نپسندیدند. (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 70). اعلاعلیین وی آن است که به درجۀ ملائکه رسد چنانکه از دست شهوت و غضب خلاص یابد. (کیمیای سعادت). این شایستگی صفت ملائکه است و کمال درجۀ آدمی است. (کیمیای سعادت). تفاوت میان صفات بهایم و صفات ملائکه چند است که از اسفل السافلین تا به اعلاعلیین. (کیمیای سعادت). بنده به دعای دولت تست با جمع ملائکه مشارک. ابوالفرج رونی. در پیش صفۀ تو ز جمع ملائکه صف در پس صف است و سپه در پس سپه. خاقانی (منشآت چ محمد روشن ص 241). گاهم به ملائکه ملاقات باشد به مقام لا و الا. مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 40). به مقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان). در هزیمت کفار مجاهدان جهاد اصغر را جنود ملائکه مدد و معاونت نمودند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 237). در صورت صلوه سر عبادت جمیع ملائکه درج است چه بعضی از ملائکه آنند که پیوسته در رکوع باشند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). پس مصلی به واسطۀ صلوه در سلک جمیع ملائکه که سکان حظایر قدس و قطان صوامع انس اند منخرط گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). سماوات و ملائکه را از بامداد پنجشنبه تا سه ساعت روز جمعه خلق کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 12). طایفه ای از ملائکۀ عظام به مقاتلۀ ارباب ظلم و ظلام شتافتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). ابلیس با ملائکه به آسمان رفته نشو و نما یافت و در طاعت و عبادت به مرتبه ای مبالغت نمود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). و رجوع به ملائکه شود. - مثل ملائکه، پارسا و بی گناه. (امثال و حکم ج 3 ص 1490). ، در فارسی گاه در معنی مفرد آید: اقضی القضات عمّر عبدالعزیز راست جاهی کزآن ملائکه حرز حریز کرد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 855). ، در اصطلاح فلاسفۀ اسلام مراد از ملائکه عقول مجرده و نفوس فلکیه و ارواح مجرده اند که تصرف در عنصریات کنند و شیطان عبارت از قوت متخیله است و برای هر فلکی روحی است کلی که از آن ارواح زیادی منشعب شود. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملائکهالروحانیه، مراد ارواح مجرده است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملائکه الطباع الارضیه، مراد طبایع کلیه اند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملائکه موکله، مراد عقول است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی)
مأخوذ از تازی، فرشتگان. (ناظم الاطباء). فرشتگان. جمع ملک است. در اصل ملائک بود تاء به جهت تأکید معنی جمع زیاده کرده اند چنانکه ملاحده جمع ملحد و صیاقله جمع صیقل. (غیاث) (آنندراج). ملائکه: چنانکه ابلیس را خلق بپسندیدند و ملائکه وی را نپسندیدند. (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 70). اعلاعلیین وی آن است که به درجۀ ملائکه رسد چنانکه از دست شهوت و غضب خلاص یابد. (کیمیای سعادت). این شایستگی صفت ملائکه است و کمال درجۀ آدمی است. (کیمیای سعادت). تفاوت میان صفات بهایم و صفات ملائکه چند است که از اسفل السافلین تا به اعلاعلیین. (کیمیای سعادت). بنده به دعای دولت تست با جمع ملائکه مشارک. ابوالفرج رونی. در پیش صفۀ تو ز جمع ملائکه صف در پس صف است و سپه در پس سپه. خاقانی (منشآت چ محمد روشن ص 241). گاهم به ملائکه ملاقات باشد به مقام لا و الا. مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 40). به مقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان). در هزیمت کفار مجاهدان جهاد اصغر را جنود ملائکه مدد و معاونت نمودند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 237). در صورت صلوه سر عبادت جمیع ملائکه درج است چه بعضی از ملائکه آنند که پیوسته در رکوع باشند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). پس مصلی به واسطۀ صلوه در سلک جمیع ملائکه که سکان حظایر قدس و قطان صوامع انس اند منخرط گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). سماوات و ملائکه را از بامداد پنجشنبه تا سه ساعت روز جمعه خلق کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 12). طایفه ای از ملائکۀ عظام به مقاتلۀ ارباب ظلم و ظلام شتافتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). ابلیس با ملائکه به آسمان رفته نشو و نما یافت و در طاعت و عبادت به مرتبه ای مبالغت نمود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). و رجوع به ملائکه شود. - مثل ملائکه، پارسا و بی گناه. (امثال و حکم ج 3 ص 1490). ، در فارسی گاه در معنی مفرد آید: اقضی القضات عُمَّرِ عبدالعزیز راست جاهی کزآن ملائکه حرز حریز کرد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 855). ، در اصطلاح فلاسفۀ اسلام مراد از ملائکه عقول مجرده و نفوس فلکیه و ارواح مجرده اند که تصرف در عنصریات کنند و شیطان عبارت از قوت متخیله است و برای هر فلکی روحی است کلی که از آن ارواح زیادی منشعب شود. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملائکهالروحانیه، مراد ارواح مجرده است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملائکه الطباع الارضیه، مراد طبایع کلیه اند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). - ملائکه موکله، مراد عقول است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی)
جمع واژۀ ملک. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملک و به صورت ملئکه نیز نویسند. (از اقرب الموارد) : قل لو کان فی الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا. (قرآن 95/17). الحمد للّه فاطر السموات و الارض جاعل الملائکه رسلاً اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع. (قرآن 1/35). و رجوع به مادۀ بعد شود
جَمعِ واژۀ مَلَک. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ ملک و به صورت ملئکه نیز نویسند. (از اقرب الموارد) : قل لو کان فی الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا. (قرآن 95/17). الحمد للّه فاطر السموات و الارض جاعل الملائکه رسلاً اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع. (قرآن 1/35). و رجوع به مادۀ بعد شود
ازکلمه کالسکای روسی گرفته شده است و اصل آن شاید از ’کاررزا’ یا ’کاررزا’ی ایتالیایی و کالش آلمانی است. (یادداشت مؤلف) : ترجمه گاری که بانگریزی فیئن خوانند و کالسکه و چاپاری داک گاری که برای سواری، مابین راه گذارند و کالسکۀ اسبی معروف و کالسکۀ بخار ریل گاری را گویند. (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج). گردونی که اطرافش بسته است و از پهلو یا ازپشت سر برای دخول در دارد و دو دریچه از برای ورود هوا در آن تعبیه شده است. این لفظ در فارسی جدید است و گویا از زبان روسی است. (از فرهنگ نظام). مأخوذ از روسی، گردون چهارچرخۀ اطاق دار. (ناظم الاطباء)
ازکلمه کالسکای روسی گرفته شده است و اصل آن شاید از ’کاررزا’ یا ’کاررُزا’ی ایتالیایی و کالُش آلمانی است. (یادداشت مؤلف) : ترجمه گاری که بانگریزی فیئن خوانند و کالسکه و چاپاری داک گاری که برای سواری، مابین راه گذارند و کالسکۀ اسبی معروف و کالسکۀ بخار ریل گاری را گویند. (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج). گردونی که اطرافش بسته است و از پهلو یا ازپشت سر برای دخول در دارد و دو دریچه از برای ورود هوا در آن تعبیه شده است. این لفظ در فارسی جدید است و گویا از زبان روسی است. (از فرهنگ نظام). مأخوذ از روسی، گردون چهارچرخۀ اطاق دار. (ناظم الاطباء)
کلاغ پیسه عکه. (برهان) (آنندراج). عکه و کلاغچه. (ناظم الاطباء). اسم فارسی عقعق است. (فهرست مخزن الادویه). کلاژه. قلازار. قلاژار. (حاشیه برهان چ معین). شاید مخفف کلاغ و زاره باشد. و رجوع به زاره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژ و کلاژه شود
کلاغ پیسه عکه. (برهان) (آنندراج). عکه و کلاغچه. (ناظم الاطباء). اسم فارسی عقعق است. (فهرست مخزن الادویه). کلاژه. قلازار. قلاژار. (حاشیه برهان چ معین). شاید مخفف کلاغ و زاره باشد. و رجوع به زاره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژ و کلاژه شود
یکی از فرق ده گانه مشبهه. اصحاب ابن کلاب. (از بیان الادیان) : مذهب محدث چون مذهب اعتزال باشد... و چون مذهب کلابیه که واضعش ابن الکلاب است. (نقض الفضائح ص 17). و مجبره و کلابیه و...خود را از جمله شافعی خوانند. (نقض الفضائح ص 492)
یکی از فرق ده گانه مشبهه. اصحاب ابن کلاب. (از بیان الادیان) : مذهب محدث چون مذهب اعتزال باشد... و چون مذهب کلابیه که واضعش ابن الکلاب است. (نقض الفضائح ص 17). و مجبره و کلابیه و...خود را از جمله شافعی خوانند. (نقض الفضائح ص 492)
قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیۀ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژکه شود
قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیۀ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژکه شود
ملایکه و ملائکه در فارسی، جمع ملاک، فرشتگان پیغام ها جمع ملک و ملائک فرشتگان: ( ... و ملایکه باستماع مجلس مبادرت نمودند) (جوامع الحکایات 76: 1) توضیح در فارسی گاه بجای مفرد آید
ملایکه و ملائکه در فارسی، جمع ملاک، فرشتگان پیغام ها جمع ملک و ملائک فرشتگان: ( ... و ملایکه باستماع مجلس مبادرت نمودند) (جوامع الحکایات 76: 1) توضیح در فارسی گاه بجای مفرد آید