جدول جو
جدول جو

معنی کلاژکه - جستجوی لغت در جدول جو

کلاژکه
(کَ ژَ کَ/ کِ)
قلاب را گویند عموماً و قلابی که بدان چیزهایی که در چاه افتاده باشند برآرند، خصوصاً. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کلاشکه شود
لغت نامه دهخدا
کلاژکه
قلاب (عموما)، قلابی که بر آن چیز هایی را که در چاه افتاده باشد بر آورند (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
ملک، فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایر قدس، امشاسپند، فریشته، طایر فلک، امهراسپند، فروهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاژه
تصویر کلاژه
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده برای مثال چو کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد / شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاج، احول، دوبین، برای مثال حسودت دید مانندت به رادی / بلی چشم کلاژه یک دو بیند (سیف اسفرنگ - لغتنامه - کلاژه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاژاره
تصویر کلاژاره
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، قلازاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاشکن
تصویر کلاشکن
نوعی حلوا، برای مثال طفل برنج بین که چه خوش بر کنار خوان / لوح کلاشکن به کنارش نهاده اند (بسحاق اطعمه - لغتنامه - کلاشکن)
فرهنگ فارسی عمید
اتاقکی چرخ دار برای حمل مسافر که توسط یک یا چند اسب کشیده می شود، وسیلۀ نقلیۀ کوچک چرخ دار برای حمل نوزادان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءَ / ءُ کَ)
پیغام و پیغامبری. (ناظم الاطباء). ملأک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ملأک شود، نامه و مکتوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ کَ / کِ)
مأخوذ از تازی، فرشتگان. (ناظم الاطباء). فرشتگان. جمع ملک است. در اصل ملائک بود تاء به جهت تأکید معنی جمع زیاده کرده اند چنانکه ملاحده جمع ملحد و صیاقله جمع صیقل. (غیاث) (آنندراج). ملائکه: چنانکه ابلیس را خلق بپسندیدند و ملائکه وی را نپسندیدند. (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 70). اعلاعلیین وی آن است که به درجۀ ملائکه رسد چنانکه از دست شهوت و غضب خلاص یابد. (کیمیای سعادت). این شایستگی صفت ملائکه است و کمال درجۀ آدمی است. (کیمیای سعادت). تفاوت میان صفات بهایم و صفات ملائکه چند است که از اسفل السافلین تا به اعلاعلیین. (کیمیای سعادت).
بنده به دعای دولت تست
با جمع ملائکه مشارک.
ابوالفرج رونی.
در پیش صفۀ تو ز جمع ملائکه
صف در پس صف است و سپه در پس سپه.
خاقانی (منشآت چ محمد روشن ص 241).
گاهم به ملائکه ملاقات
باشد به مقام لا و الا.
مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 40).
به مقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان). در هزیمت کفار مجاهدان جهاد اصغر را جنود ملائکه مدد و معاونت نمودند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 237). در صورت صلوه سر عبادت جمیع ملائکه درج است چه بعضی از ملائکه آنند که پیوسته در رکوع باشند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). پس مصلی به واسطۀ صلوه در سلک جمیع ملائکه که سکان حظایر قدس و قطان صوامع انس اند منخرط گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). سماوات و ملائکه را از بامداد پنجشنبه تا سه ساعت روز جمعه خلق کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 12). طایفه ای از ملائکۀ عظام به مقاتلۀ ارباب ظلم و ظلام شتافتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). ابلیس با ملائکه به آسمان رفته نشو و نما یافت و در طاعت و عبادت به مرتبه ای مبالغت نمود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). و رجوع به ملائکه شود.
- مثل ملائکه، پارسا و بی گناه. (امثال و حکم ج 3 ص 1490).
، در فارسی گاه در معنی مفرد آید:
اقضی القضات عمّر عبدالعزیز راست
جاهی کزآن ملائکه حرز حریز کرد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 855).
، در اصطلاح فلاسفۀ اسلام مراد از ملائکه عقول مجرده و نفوس فلکیه و ارواح مجرده اند که تصرف در عنصریات کنند و شیطان عبارت از قوت متخیله است و برای هر فلکی روحی است کلی که از آن ارواح زیادی منشعب شود. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملائکهالروحانیه، مراد ارواح مجرده است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملائکه الطباع الارضیه، مراد طبایع کلیه اند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملائکه موکله، مراد عقول است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ کَ)
جمع واژۀ ملک. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملک و به صورت ملئکه نیز نویسند. (از اقرب الموارد) : قل لو کان فی الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا. (قرآن 95/17). الحمد للّه فاطر السموات و الارض جاعل الملائکه رسلاً اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع. (قرآن 1/35). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ کَ)
سورۀ سی وپنجم از قرآن، مکیه و آن چهل وپنج آیت است، پس از ’سبا’ و پیش از ’یس’. سورۀ فاطر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سخت کردن پیوستگی چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی را به چیزی چسباندن. (از اقرب الموارد) ، درآمدن چیزی در چیزی. یقال: لوحک فقار ظهره، ای دخل بعضها فی بعض. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ کِ لَ)
مؤنث کلاکل. زن سبک گوشت چابک، و زن پست بالای درشت اندام سخت گوشت. (ناظم الاطباء). مؤنث کلاکل. کلکله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ / کِ)
ازکلمه کالسکای روسی گرفته شده است و اصل آن شاید از ’کاررزا’ یا ’کاررزا’ی ایتالیایی و کالش آلمانی است. (یادداشت مؤلف) : ترجمه گاری که بانگریزی فیئن خوانند و کالسکه و چاپاری داک گاری که برای سواری، مابین راه گذارند و کالسکۀ اسبی معروف و کالسکۀ بخار ریل گاری را گویند. (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج). گردونی که اطرافش بسته است و از پهلو یا ازپشت سر برای دخول در دارد و دو دریچه از برای ورود هوا در آن تعبیه شده است. این لفظ در فارسی جدید است و گویا از زبان روسی است. (از فرهنگ نظام). مأخوذ از روسی، گردون چهارچرخۀ اطاق دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
کلاغ پیسه عکه. (برهان) (آنندراج). عکه و کلاغچه. (ناظم الاطباء). اسم فارسی عقعق است. (فهرست مخزن الادویه). کلاژه. قلازار. قلاژار. (حاشیه برهان چ معین). شاید مخفف کلاغ و زاره باشد. و رجوع به زاره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژ و کلاژه شود
لغت نامه دهخدا
(کُلْلا بی یَ)
یکی از فرق ده گانه مشبهه. اصحاب ابن کلاب. (از بیان الادیان) : مذهب محدث چون مذهب اعتزال باشد... و چون مذهب کلابیه که واضعش ابن الکلاب است. (نقض الفضائح ص 17). و مجبره و کلابیه و...خود را از جمله شافعی خوانند. (نقض الفضائح ص 492)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ کَ / کِ)
ملائکه: تا همه ملایکه را معلوم گشت فضل مصطفا علیه السلام. (تاریخ سیستان ص 39 و 40). و رجوع به ملائکه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ کِ / کِ)
قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیۀ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژکه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ملایکه و ملائکه در فارسی، جمع ملاک، فرشتگان پیغام ها جمع ملک و ملائک فرشتگان: ( ... و ملایکه باستماع مجلس مبادرت نمودند) (جوامع الحکایات 76: 1) توضیح در فارسی گاه بجای مفرد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاژاره
تصویر کلاژاره
عکه کلاغ پیسه عقعق کشکرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاژوره
تصویر کلاژوره
عکه کلاغ پیسه عقعق کشکرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاشکن
تصویر کلاشکن
نوعی حلوا کالاشکن: (طفل برنج بین که چه خوش در کنار خوان لوح کلاشکن بکنارش نهاده اند)، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاویه
تصویر کلاویه
فرانسوی شستی زبانزد خنیا شستی ارگ یا پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع وسیله نقلیه روپوشنده که دارای چهار چرخ است و بوسیله دو اسب یا بیشتر حرکت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب (عموما)، قلابی که بر آن چیز هایی را که در چاه افتاده باشد بر آورند (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
جمع ملک و ملائک فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
((مَ یِ کِ))
ج. ملک، فرشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملائکه
تصویر ملائکه
((مَ ئِ کِ))
جمع ملک، فرشتگان، ملائک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاویه
تصویر کلاویه
((کِ یِ))
شستی ارگ و پیانو
فرهنگ فارسی معین
((لِ کِ))
اتاقکی که دارای چهار چرخ می باشد و به وسیله یک اسب یا بیشتر حرکت می کند، چهارچرخه ای که برای حمل و نقل کودک شیرخواره به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاژه
تصویر کلاژه
((کَ))
احول، لوچ، عکه، کلاغ پیسه، پرنده ای سیاه و سفید از جنس کلاغ
فرهنگ فارسی معین
ارابه، درشکه، دلیجان، گاری، گردونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرشتگان، ملک ها
متضاد: شیاطین، شیطان ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی بازی و سرگرمی، که در آن دو نفر کلاهی را از سر کسی قاپیده
فرهنگ گویش مازندرانی