جدول جو
جدول جو

معنی کلاهدوز - جستجوی لغت در جدول جو

کلاهدوز
(تَ رِ / رُ بَ / بِ)
که کلاه دوزد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کلاه دوزد. کلاه فروش. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کلاهدوز
آنکه کلاه دوزد کلاه فروش
تصویری از کلاهدوز
تصویر کلاهدوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاهور
تصویر کلاهور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری مازندرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(کَ)
نوعی از آهوی بی شاخ باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). از کل + آهو. آهوی بی شاخ. کل. توضیح اینکه عادهً مراد از کل و کلاهو آهوی نر بدون شاخ است ولی در تقسیم بندی نشخوارکنندگان آهوانی که در دستۀ کل ها قرار می گیرند، همه فاقد شاخ نیستند بلکه تعدادی از آهوان شاخدار نیز در آن دسته جای دارند. (فرهنگ فارسی معین) :
ز گور و کلاهو نبد هیچ شیر.
فردوسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پهلوانی بوده مازندرانی. برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) :
سواری که نامش کلاهور بود
که مازندران زو پر از شور بود.
فردوسی.
بیامد کلاهور چون نره شیر
به پیش جهانجوی مرد دلیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 363).
کلاهور با دست آویخته
پی و پوست و ناخن فروریخته.
(شاهنامه ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام پهلوانی و بهادری بوده. (برهان) (آنندراج). نام پهلوانی بوده. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). مصحف کلاهور. (حاشیۀ برهان مصححح دکتر معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش بافت شهرستان سیرجان، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ گُ)
کلاه دوز. دوزندۀ کلاه. آنکه کلاه دوزد. آنکه شغل وی دوختن و ساختن کلاه باشد:
چون سوزن باریک تو سازیم تن خویش
ای ماه کله دوز کله بر تن ما دوز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کُ وَ)
بمعنی کلاه ملک. (آنندراج). تاجور. کلاهدار. تاجدار. پادشاه. و رجوع به ترکیب کلاه ملک شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کله خود. خود. کلاهی از آهن، فولاد یا فلز دیگر که سپاهیان بر سر گذارند. مغفر. (فرهنگ فارسی معین). پوششی از چرمهای مخصوص و پخته شده یا از فلز برای محافظت سر و گردن و گاه صورت جنگجویان. کاسک. (از لاروس). و رجوع به کلاه و کلاخود و خود و کله خود و مغفر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَدْ دُ خوا / خا)
آنکه کلاه بر سر دارد. (فرهنگ فارسی معین). دارندۀ کلاه، کنایه از پادشاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از پادشاه. سلطان. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. و رجوع به کلاه و کلاهداری شود
لغت نامه دهخدا
کلاهی از آهن فولاد یا فلز دیگر که سپاهیان بر سر گذارند مغفر. کلاه آهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهدار
تصویر کلاهدار
آنکه کلاه بر سر دارد، پادشاه سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلابدوز
تصویر قلابدوز
کجه دوز چکن دوز کسی که عمل قلابدوزی را پیشه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلا دوز
تصویر طلا دوز
چیزی که با تارهای طلا دوخته شده باشد تاج طلا دوز دستار طلا دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهدوزی
تصویر کلاهدوزی
عمل و شغل کلاهدوز کلاه فروش، دکان کلاه دوز کلاه فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهخود
تصویر کلاهخود
کلاه آهنی، کلاه فلزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاهدار
تصویر کلاهدار
پادشاه، سلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاهو
تصویر کلاهو
((کَ))
کلاوو، گونه ای موش که اندام های خلفیش نسبت به اندام های قدامی دارای رشد جالب توجهی هستند و از این جهت آن را موش دو پا نیز گویند و در صحاری و مزارع فراوان است
فرهنگ فارسی معین
خود، مغفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد