معنی کلاهخود - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با کلاهخود
کلاهخود
کلاهخود
کلاهی از آهن فولاد یا فلز دیگر که سپاهیان بر سر گذارند مغفر. کلاه آهنی
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهخود
کلاهخود
کله خود. خود. کلاهی از آهن، فولاد یا فلز دیگر که سپاهیان بر سر گذارند. مغفر. (فرهنگ فارسی معین). پوششی از چرمهای مخصوص و پخته شده یا از فلز برای محافظت سر و گردن و گاه صورت جنگجویان. کاسک. (از لاروس). و رجوع به کلاه و کلاخود و خود و کله خود و مغفر شود
لغت نامه دهخدا
کلاه خود
کلاه خود
کلاه آهنی، کلاه فلزی که در جنگ بر سر می گذارند، خود
فرهنگ فارسی عمید
کلاخود
کلاخود
کلاه خود: مه سپر مهر کلاخود و کمان قوس قزح ناوکت تیر و سما کست و سها نیزه گذار. نظام قاری (دیوان البسۀ چ استانبول ص 13). و رجوع به کلاه خود شود
لغت نامه دهخدا
کلاهدوز
کلاهدوز
که کلاه دوزد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کلاه دوزد. کلاه فروش. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کلاه ور
کلاه ور
بمعنی کلاه ملک. (آنندراج). تاجور. کلاهدار. تاجدار. پادشاه. و رجوع به ترکیب کلاه ملک شود
لغت نامه دهخدا
کله خود
کله خود
مخفف کلاه خود. مغفر: بزد گرز بر ترگ رهام گرد کله خود او گشت ز آن زخم خرد. فردوسی. و رجوع به کلاه خود شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.