جدول جو
جدول جو

معنی کلاشکه - جستجوی لغت در جدول جو

کلاشکه
(کَ شَ کِ / کِ)
قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیۀ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژکه شود
لغت نامه دهخدا
کلاشکه
قلاب (عموما)، قلابی که بر آن چیز هایی را که در چاه افتاده باشد بر آورند (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالاشکن
تصویر کالاشکن
نوعی حلوا
فرهنگ فارسی عمید
اتاقکی چرخ دار برای حمل مسافر که توسط یک یا چند اسب کشیده می شود، وسیلۀ نقلیۀ کوچک چرخ دار برای حمل نوزادان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
ملک، فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایر قدس، امشاسپند، فریشته، طایر فلک، امهراسپند، فروهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاشکن
تصویر کلاشکن
نوعی حلوا، برای مثال طفل برنج بین که چه خوش بر کنار خوان / لوح کلاشکن به کنارش نهاده اند (بسحاق اطعمه - لغتنامه - کلاشکن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاشمه
تصویر خلاشمه
ورم و زخم گلو، برای مثال ریشیش بس فرخج ز گردن برون دمید / گویی خلاشمه ست ز گردن برآمده (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ کِ لَ)
مؤنث کلاکل. زن سبک گوشت چابک، و زن پست بالای درشت اندام سخت گوشت. (ناظم الاطباء). مؤنث کلاکل. کلکله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
قریه ای است مابین بردان و بغداد، و نام آن در اشعار و اخبار آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ)
علتی است در مابین بینی و گلو بسبب تخمه بهم میرسد. (برهان قاطع) :
آن کسی را که دل بود نالان
او علاج خلاشمه نکند.
شهید بلخی (از لغت فرس).
، جراحت و ریش گلو. (ناظم الاطباء).
ریشش ز بس فرخج ز گردن برون رسید
گویی خلاشمه است بگردن برآمده.
طیان
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نوعی از حلوا. (برهان). کلاشکن:
برافراختند از قفایش چو باد
ز کالاشکن سنجق عدل و داد.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ / کِ)
ازکلمه کالسکای روسی گرفته شده است و اصل آن شاید از ’کاررزا’ یا ’کاررزا’ی ایتالیایی و کالش آلمانی است. (یادداشت مؤلف) : ترجمه گاری که بانگریزی فیئن خوانند و کالسکه و چاپاری داک گاری که برای سواری، مابین راه گذارند و کالسکۀ اسبی معروف و کالسکۀ بخار ریل گاری را گویند. (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج). گردونی که اطرافش بسته است و از پهلو یا ازپشت سر برای دخول در دارد و دو دریچه از برای ورود هوا در آن تعبیه شده است. این لفظ در فارسی جدید است و گویا از زبان روسی است. (از فرهنگ نظام). مأخوذ از روسی، گردون چهارچرخۀ اطاق دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ / ءُ کَ)
پیغام و پیغامبری. (ناظم الاطباء). ملأک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ملأک شود، نامه و مکتوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
نام حلوائی است. (انجمن آراء ناصری) (آنندراج). نان شیرینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها. (برهان). مخفف کالاشکن. (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) (غیاث) :
طفل برنج بین که چه خوش برکنار خوان
لوح کلاشکن به کنارش نهاده اند.
بسحاق اطعمه.
صحن برنج می کند قصد دل کلاشکن
قصد دل شکستگان هر که کند خطا کند.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(کُلْلا بی یَ)
یکی از فرق ده گانه مشبهه. اصحاب ابن کلاب. (از بیان الادیان) : مذهب محدث چون مذهب اعتزال باشد... و چون مذهب کلابیه که واضعش ابن الکلاب است. (نقض الفضائح ص 17). و مجبره و کلابیه و...خود را از جمله شافعی خوانند. (نقض الفضائح ص 492)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
بمعنی کلاسنگ است که فلاخن باشد. (برهان). فلاخن. (ناظم الاطباء). مصحف کلاسنگ. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ شِ)
قلابی که بدان چیزی از چاه برآرند. کلاژکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ ژَ کَ/ کِ)
قلاب را گویند عموماً و قلابی که بدان چیزهایی که در چاه افتاده باشند برآرند، خصوصاً. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کلاشکه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان حلوان است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است و114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان سربند بالا است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 189 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ پُ تَ / تِ)
رجوع به کلاپشت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
جمع ملک و ملائک فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
ملایکه و ملائکه در فارسی، جمع ملاک، فرشتگان پیغام ها جمع ملک و ملائک فرشتگان: ( ... و ملایکه باستماع مجلس مبادرت نمودند) (جوامع الحکایات 76: 1) توضیح در فارسی گاه بجای مفرد آید
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاویه
تصویر کلاویه
فرانسوی شستی زبانزد خنیا شستی ارگ یا پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع وسیله نقلیه روپوشنده که دارای چهار چرخ است و بوسیله دو اسب یا بیشتر حرکت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاشمه
تصویر خلاشمه
علتی است که بین بینی و گلو بسبب تخمه بهم رسد. ورم و زخم گلو
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب (عموما)، قلابی که بر آن چیز هایی را که در چاه افتاده باشد بر آورند (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاشکن
تصویر کلاشکن
نوعی حلوا کالاشکن: (طفل برنج بین که چه خوش در کنار خوان لوح کلاشکن بکنارش نهاده اند)، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
((مَ یِ کِ))
ج. ملک، فرشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاویه
تصویر کلاویه
((کِ یِ))
شستی ارگ و پیانو
فرهنگ فارسی معین
((لِ کِ))
اتاقکی که دارای چهار چرخ می باشد و به وسیله یک اسب یا بیشتر حرکت می کند، چهارچرخه ای که برای حمل و نقل کودک شیرخواره به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاشمه
تصویر خلاشمه
((خِ مِ یا مَ))
نوعی بیماری است که بین بینی و گلو به سبب سوءهاضمه بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملائکه
تصویر ملائکه
((مَ ئِ کِ))
جمع ملک، فرشتگان، ملائک
فرهنگ فارسی معین