جدول جو
جدول جو

معنی کلارک - جستجوی لغت در جدول جو

کلارک
از توابع کوهستان شرق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلارا
تصویر کلارا
(دخترانه)
نام راهبه ای ایتالیایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پلارک
تصویر پلارک
بلارک، فولاد گوهردار، شمشیر گوهردار، بلالک، پرالک، پلالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلارک
تصویر بلارک
فولاد گوهردار، شمشیر گوهردار، بلالک، پلارک، پرالک، پلالک، برای مثال بلارک به گاورسۀ نقره گون / ز نقره برآورده گاورس خون (نظامی۵ - ۹۶۹)، جوهر تیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاهک
تصویر کلاهک
کلاه کوچک، هر چیز کوچک شبیه کلاه برای قرار دادن روی چیز دیگر مثلاً کلاهک دودکش
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
دهی از دهستان سنگر کهدمات است که در بخش مرکزی شهرستان رشت واقع است و 342 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
یک قسم زینت برای قلادۀ سگ. (ناظم الاطباء) ، یک قسم صدفی که با آن شراب خورند. (ناظم الاطباء). و به هر دو معنی رجوع به اشتینگاس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رُ)
شهری در ایونی که بوسیلۀ رب النوعش آپولون مشهور گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ پَ رَ)
یکی از انواع گلاذین ها (طرز قرار گرفتن گلها بر روی دم گل) و این چنان است که گلهای بسیار فراوان برروی طبقی بنام نهنج قرار گرفته و نهنج ممکن است صاف یا برآمده باشد. و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
بمعنی کلاسنگ است که فلاخن باشد. (برهان). فلاخن. (ناظم الاطباء). مصحف کلاسنگ. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ غَ)
گیاهی است از گروه تک لپه ها از دسته سوسنی ها با گل های آبی رنگ به شکل کره های کوچک و دارای مادۀ سمی موسکارین. (از گیاه شناسی گل گلاب چ سوم ص 306). گیاهی است از تیره سوسنی ها که علفی است و دارای ریشه پیازی شکل می باشد. گلهایش خوشه ای شکلند و در انتهای ساقه قرار دارند و دارای رنگ آبی مایل به بنفش با تلألو قرمز می باشند. در حدود چهل گونه از این گیاه شناخته شده که در اماکن بحرالرومی می رویند و در ایران نیز فراوان اند و کنار نهرها بسیار دیده می شوند. برخی از گونه های این گیاه به عنوان گل زینتی در باغچه ها کشت می شوند. از انساج آن ماده ای بنام موسکارین استخراج می کنند که به مقدار کم برای رفع اختلاج عضلات دستگاه گوارش و رحم بکار می رود. بصل المسک. بصل الزیز. (فرهنگ فارسی معین).
- کلاغک خوشه ای، گونه ای کلاغک که بنام کراث الکلب نیز نامیده می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
صدغ. بر جایگاه صدغ دوپاره استخوان است صلب که آن عصب را که از دماغ بیرون آمده است و به عضله صدغ پیوسته پوشیده دارد... و صدغ کلالک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، در آخر باب دوم از گفتار چهارم از کتاب نخستین اندر شناختن استخوانهای سر)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نوعی از فولاد جوهردار. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ خطی). نوعی از پولاد جوهردار که از آن شمشیر کنند. (آنندراج) : گاه باشد که فولاد ریزه کنند و در نرم آهن گدازند و از امتزاج ایشان جوهری حاصل شود که آنرا بلارک گویند. و از بلارک تیغها و کتارها که هندوان نگاه میدارند و امثال آنها سازند، و بعضی ادویه ها بدان طلا کنند تا گوهر بردارد. و بلارک چند قسم است، بلارک شاهی، بلارک همامکی و رمینا و غیر اینها. (معرفهالجواهر). ذکر. مقابل نرم آهن. مقابل انیث. (از منتهی الارب). بلالک. پلارک. پلالک:
بر زمین ز آهن بلارک تیر
گاهی آتش فکند و گه نخجیر.
نظامی.
بلارک به گاورسۀ نقره گون
ز نقره برآورده گاورس خون.
نظامی.
تیغ بلارک ار چه ز گوهر توانگر است
پیوسته هم زپهلوی کلکت کند تراش.
کمال الدین اسماعیل.
- بلارک شاهی، نوعی بلارک است. بلارک شاهی را گوهرها سفید است مسلسل بشکل محرابها بود. (معرفهالجواهر). رجوع به بلارک شود.
- بلارک هندی، نوعی بلارک است. طریق آب دادن بلارک هندی آنست که قدری گل سرخ و سرگین گو با قدری ملح و زاج مزج نمایند و بر دجنتی طلا کنند که تیغ بر آتش می تابند و هر جانب او بر قطعه نمد می نهند تا زمانی که آب بگیرد. (معرفهالجواهر).
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
کلاله. کاکل. پرچم. موی مجعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موی سر او تا به دوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسوره ای غالیه آویخته و زره داود بر هم ریخته. (تاریخ طبرستان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاته شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پلالک. جنسی است از پولاد گوهردار. جنسی است از آهن پولاد هندی. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بلارک. بلالک:
چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن پلالک تیغ برّان
یکی اندر دهان حق زبان است
یکی اندر دهان مرگ دندان.
عنصری (از لغت نامۀ اسدی).
بدست هر یک از ایشان یکی پلارک تیغ
چنانکه باشد در دست دیو شعلۀ نار.
(از لغت نامۀ اسدی نخجوانی).
از آن آهن لعل گون تیغ چار
هم از روهنی و پلارک هزار.
اسدی.
چو بر دریا زند تیغپلالک
به ماهی گاو گوید کیف حالک.
نظامی.
، شمشیر. تیغ جوهردار. پرند:
با پلارک پلالک و برزن
آن دو تیغ است و آن یکی مسکن.
(فرهنگ منظومه از فرهنگ جهانگیری).
دستت از جان خصم نگذارد
چون برآید پلارکت ز میان.
سنجر کاشی.
، جوهر شمشیر. جوهر تیغ:
و لابأس ان نذکر ما عرفناه من جهه ذوی البصر بجواهر السیوف مستفاده من الهنود. واشرف انواعه و اسرفها یسمی پلارک بالباء المعربه بالفاء و منه سیوفهم النفیسه و خناجر هم الثمینه... (کتاب الجماهر بیرونی ص 254).
حصرم دیدی کزو چکدمی
در معرکه بین پلارک وی.
خاقانی (از فرهنگ جهانگیری).
پلارک چنان تافت از روی تیغ
که در شب ستاره ز تاریک میغ.
نظامی (از فرهنگ رشیدی).
درفشان یکی تیغ چون چشم گور
پلارک برو تافت چون پرّ مور.
نظامی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
دهی از دهستان وسط است که در بخش طالقان شهرستان تهران واقع است و 204 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ)
مصغر کلاه. کلاه کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، فرهنگستان ایران این کلمه را بجای محفظۀ ریشه پذیرفته است. (از واژه های نو فرهنگستان ایران). محفظۀ ریشه. (فرهنگ فارسی معین). پوشش محافظ انتهای ریشه گیاهان که غالباً سخت و برجسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتهای ریشه از سایر قسمتهای آن متورم و تیره تر می باشد و در اغلب ریشه ها با چشم بخوبی مشخص و متمایز است و کلاهک نامیده می شود. سلول های خارجی این قسمت دارای جدار کوتینی می باشند و یاخته های مولد ریشه و بافت مریستم را که معمولاً در قسمت انتهای ریشه قرار دارند حفظ می نمایند. طول کلاهک و شکل آن همیشه در نبات ثابت می ماند. در بالای کلاهک ناحیۀ صافی وجود دارد که سلولها می تواند در منتهی الیه آن قرار گرفته و نمو طولی ریشه و کلاهک بوسیلۀ این سلولهای مولد انتهائی صورت می گیرد، بنابراین اگر انتهای ریشه را قطع کنند رشد و نمو آن نیز قطع می گردد. (گیاه شناسی ثابتی ص 208) ، آنچه بر سر خرما و انار و بادنجان و امثال آن است. قمع. کون خرما. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارک
تصویر کارک
کار کوچک کار بی اهمیت: (من فرود آمدم و او را بنهادم و گفتم تا کارک خویش ساخته کنم) (تاریخ سیستان)
فرهنگ لغت هوشیار
دشتی که در آن ابدا زراعت نشده صحرای لم یزرع. چوب دراز سر کجی که چوگان آنرا بهر میوه ای که دست نرسد اندازند و شاخه را بزیر کشند و میوه را بچینند. دشت و صحرایی که مطلقاً در آن زراعت نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلارک
تصویر بلارک
نوعی فولاد جوهردار، شمشیر بسیار جوهر، جوهر شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لارک
تصویر لارک
لرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهک
تصویر کلاهک
کلاه کوچک، آنچه شبیه به کلاه باشد، محفظه ریشه. کلاه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش گلها یی را گویند که مقدار بسیار زیادی گل که درین نوع آرایش بنام گلچه موسومند بر روی طبقی بنام نهنج قرار گرفته اند. نهنج ممکن است صاف یا بر آمده باشد و گلچه ها آنرا فرا گیرند. بهترین نمونه آرایش کلاپرک گل آفتاب گردان و گل با بونه است که اولی دارای نهنج مسطح و دومی دارای نهنج محدب است
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره سوسنی ها که علفی است و دارای ریشه پیازی شکل میباشد. گلها یش خوشه یی شکلند و در انتهای ساقه قرار دارند و دارای رنگ آبی مایل به بنفش با تلالو قرمز میباشند. در حدود 40 گونه از این گیاه شناخته شده که در اماکن بحر الرومی میرویند و در ایران نیز فراوان اندو کنار نهرها بسیار دیده میشوند. برخی از گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی در باغچه ها کشت میشوند. از انساج آن ماده ای بنام موسکارین استخراج میکنند که بمقدار کم برای رفع اختلاج عضلات دستگاه گوارش و رحم بکار میرود بصل المسک بصل الزیز. یا کلاغک خوشه یی گونه ای کلاغک که بنام کراث الکلب نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
جنسی است از پولاد گوهر دار آهن جوهردار جنسی است از آهن پولاد هندی بلارد بلالک، شمشیر تیغ جوهردار پرند، جوهر شمشیر جوهر تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
((کُ))
تهی، میان خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاهک
تصویر کلاهک
((کُ هَ))
کلاه کوچک، قسمت مخروطی شکل انتهای ریشه گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلارک
تصویر پلارک
((پَ رُ))
فولاد جوهردار، شمشیر جوهردار، پرالک، بلالک، بلارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلارک
تصویر بلارک
((بَ رَ))
فولاد جوهردار، شمشیر جوهردار، پرالک، بلالک، پلارک
فرهنگ فارسی معین
آلونک، کلبه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
دسیسه کردن علیه کسی، نفس آخر، آخرین حرکت چانه به هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی کلاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع فریم ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
گوش ماهی، صدف
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاسیک
دیکشنری اردو به فارسی