زبد. رغوه. کف شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نوعی از ساخته های لبنی که از کف شیر سازند. چیزی که مانند کفک از شیر کنند و آن نان خورش است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زبد. رغوه. کف شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نوعی از ساخته های لبنی که از کف شیر سازند. چیزی که مانند کفک از شیر کنند و آن نان خورش است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بسنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کفایت. (از اقرب الموارد). یقال هذا کفیک من هذا، ای حسبک. (منتهی الارب) ، یعنی بس است. و مذکر و مؤنث و جمع و تثنیه و مفرد در وی یکسان است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بسنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کفایت. (از اقرب الموارد). یقال هذا کفیک من هذا، ای حسبک. (منتهی الارب) ، یعنی بس است. و مذکر و مؤنث و جمع و تثنیه و مفرد در وی یکسان است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مأخوذ از تازی، کافی و کفایت دهنده و به قدر احتیاج. (ناظم الاطباء). کفایت دهنده. (غیاث) (آنندراج). این کلمه مانند ’مسری’ از کلمات ساختگی است که به جای ’کافی’ استعمال کنند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز ج 2-3 ص 100)
مأخوذ از تازی، کافی و کفایت دهنده و به قدر احتیاج. (ناظم الاطباء). کفایت دهنده. (غیاث) (آنندراج). این کلمه مانند ’مسری’ از کلمات ساختگی است که به جای ’کافی’ استعمال کنند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز ج 2-3 ص 100)
کفایت شده. انجام یافته. به انجام رسیده. - مکفی شدن، انجام یافتن. صورت پذیرفتن. به انجام رسیدن. کفایت شدن: در خیال آنکه بی حضور ما کار قوریلتای تمشیت نپذیرد و رونق نگیرد و آن مصلحت مکفی نشود. (جهانگشای جوینی). ، از میان رفتن. ریشه کن شدن: چون شر این حادثه ان شأاﷲ مکفی شود مرا وسیلتی مرضی و ذریعتی شگرف پیش روزگار مدخر گردد. (مرزبان نامه چ 1 تهران ص 185). - مکفی گردانیدن، از میان بردن. ریشه کن کردن: تا نصرت الهی و عون پادشاهی به رعایت لطف و عنایت کرم شر او مکفی و منقطع گرداند. (سندبادنامه ص 142). - مکفی گردیدن (گشتن) ،کفایت شدن. به انجام رسیدن. انجام یافتن: اگر برحسب هوا در کاری مثال دهد... آن مهم نیز مکفی گردد و تدارک آن در حیز تعذر نماند. (کلیله چ مینوی ص 350)
کفایت شده. انجام یافته. به انجام رسیده. - مکفی شدن، انجام یافتن. صورت پذیرفتن. به انجام رسیدن. کفایت شدن: در خیال آنکه بی حضور ما کار قوریلتای تمشیت نپذیرد و رونق نگیرد و آن مصلحت مکفی نشود. (جهانگشای جوینی). ، از میان رفتن. ریشه کن شدن: چون شر این حادثه ان شأاﷲ مکفی شود مرا وسیلتی مرضی و ذریعتی شگرف پیش روزگار مدخر گردد. (مرزبان نامه چ 1 تهران ص 185). - مکفی گردانیدن، از میان بردن. ریشه کن کردن: تا نصرت الهی و عون پادشاهی به رعایت لطف و عنایت کرم شر او مکفی و منقطع گرداند. (سندبادنامه ص 142). - مکفی گردیدن (گشتن) ،کفایت شدن. به انجام رسیدن. انجام یافتن: اگر برحسب هوا در کاری مثال دهد... آن مهم نیز مکفی گردد و تدارک آن در حیز تعذر نماند. (کلیله چ مینوی ص 350)
از قرای بخارا یا موضعی است به بخارا و کفینی منسوب بدان است. ابومحمد عبدالله بن محمد الحاکم بدین نسبت مشهور است. و ابومحمد عبدالرحمان بن احمد کرمینی و جز او از وی روایت کنند. (از لباب الانساب)
از قرای بخارا یا موضعی است به بخارا و کفینی منسوب بدان است. ابومحمد عبدالله بن محمد الحاکم بدین نسبت مشهور است. و ابومحمد عبدالرحمان بن احمد کرمینی و جز او از وی روایت کنند. (از لباب الانساب)
شکافته شده ترکیده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته ناز کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی) یا نار کفیده. انار شکافته و واشده: شکل پروین است یا نار کفیده بر درخت ک رنگ گردو نست یا آب روان در آبدان ک (ازرقی)
شکافته شده ترکیده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته ناز کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی) یا نار کفیده. انار شکافته و واشده: شکل پروین است یا نار کفیده بر درخت ک رنگ گردو نست یا آب روان در آبدان ک (ازرقی)