کفایت شده. انجام یافته. به انجام رسیده. - مکفی شدن، انجام یافتن. صورت پذیرفتن. به انجام رسیدن. کفایت شدن: در خیال آنکه بی حضور ما کار قوریلتای تمشیت نپذیرد و رونق نگیرد و آن مصلحت مکفی نشود. (جهانگشای جوینی). ، از میان رفتن. ریشه کن شدن: چون شر این حادثه ان شأاﷲ مکفی شود مرا وسیلتی مرضی و ذریعتی شگرف پیش روزگار مدخر گردد. (مرزبان نامه چ 1 تهران ص 185). - مکفی گردانیدن، از میان بردن. ریشه کن کردن: تا نصرت الهی و عون پادشاهی به رعایت لطف و عنایت کرم شر او مکفی و منقطع گرداند. (سندبادنامه ص 142). - مکفی گردیدن (گشتن) ،کفایت شدن. به انجام رسیدن. انجام یافتن: اگر برحسب هوا در کاری مثال دهد... آن مهم نیز مکفی گردد و تدارک آن در حیز تعذر نماند. (کلیله چ مینوی ص 350)