جدول جو
جدول جو

معنی کفوف - جستجوی لغت در جدول جو

کفوف
(رُ)
پیر شدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). پیر شدن ماده شتر و کوتاه گردیدن دندانهایش چنانکه نزدیک بود که بیفتند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کفوف
(کَ)
ناقۀ تمام سودۀ کوتاه شده دندان از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر پیر که دندانهایش کوتاه شده و نزدیک به افتادن باشد. کاف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کفوف
(کُ)
جمع واژۀ کف ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسوف
تصویر کسوف
گرفته شدن آفتاب، تاریک شدن قرص خورشید به هنگام قرار گرفتن ماه میان خورشید و زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفور
تصویر کفور
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفوف
تصویر صفوف
صف ها، رده ها، رج ها، ردیف ها، راسته ها، جمع واژۀ صف
شصت و یکمین سورۀ قرآن کریم ها، مدنی ها، دارای ۱۴ آیه، حواریین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفوف
تصویر سفوف
داروی خشک کوبیده، داروی نرم که روی زبان بریزند و فروببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفاف
تصویر کفاف
آن مقدار روزی و خوراک که برای انسان کافی باشد، آنچه به قدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفور
تصویر کفور
ناگرویدن، ناسپاسی کردن، بی ایمانی، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهوف
تصویر کهوف
کهف ها، کنایه از پناهگاه ها، غارها، جمع واژۀ کهف
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعلین به مفاعیل تبدیل می شود، کور، نابینا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ابومحمد عبدالله بن محمد النحوی القیروانی (متوفی به سال 808 هجری قمری) وی را تألیفی در عروض است. (از روضات الجنات ص 446)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نابینا. (دهار). نابینا. ج، مکافیف. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). کور و نابینا. (ناظم الاطباء). نابیناکرده. بینای چشم پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بینا و قوی چون زید این دیگر و آن باز
مکفوف همی زاید و معلول ز مادر.
ناصرخسرو.
مردی مکفوف و اهل خبر و حافظ قرآن و اخبار و ادعیه. (تاریخ بیهق ص 163).
- مکفوف داشتن، کور کردن: اگر آز نبودی و دیدۀ بصیرت آدمی را به حجاب آن از دیدن عواقب کارها مکفوف نداشتندی کس از جهانیان غم فردا نخوردی. (مرزبان نامه).
، بازایستاده و برگردیده. (ناظم الاطباء) ، بازداشته. دور داشته. ممنوع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مکفوف داشتن، دورداشتن. بازداشتن: عین الکمال را از این دولت که عین کمال است مکفوف و نوایب زمان از این درگاه باجاه مصروف داراد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 10).
، پیراهن نوردیده. (غیاث) (آنندراج). بسته و نوردیده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) رکنی از بحور عروض که هفتم ساکن آن رفته باشد. (منتهی الارب). به اصطلاح عروض رکن هفت حرفی که حرف هفتم ساکن را از آخر اوانداخته باشند چون از مفاعیلن نون بیندازند مفاعیل بماند به ضم لام. (غیاث) (آنندراج). رکنی از بحور که هفتم ساکن آن رفته باشد چنانکه نون را از مفاعیلن وفاعلاتن ساقط کنند تا مفاعیل و فاعلات گردد. (ناظم الاطباء). رکنی که کف ّ در آن داخل شده باشد. (از اقرب الموارد). چون از مفاعیلن نون بیندازی مفاعیل بماند به ضم لام و مفاعیل چون از مفاعیلن منشعب باشد آن را مکفوف خوانند یعنی حرفی از آن کم کرده اند. (المعجم چ دانشگاه ص 51)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صفوف
تصویر صفوف
جمع صف، رده ها رسته ها جمع صف رده ها رسته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفوء
تصویر کفوء
کفوء کفود در فارسی: همتای همال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفوف
تصویر لفوف
جمع لف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهوف
تصویر کهوف
جمع کهف، گریستک ها غال ها پناهگاه ها جمع کهف غارها
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی بج (بج لثه معیارجمالی)، آرد بیخته، داربوی آرد پخته (مطلقا)، داروی خشک کوبیده هر گونه گرد دارویی، اختصاصا مخلوطی از کوبیده دانه های گرد شده چند گونه گیاه طبی است که به عنوان باد شکن مصرف میشده. توضیح گیاهانی که در تهیه سفوف به کار میرفته عبارتند از زیره سیاه تخم گشنیز گز علفی ترنجبین و برخی گیاهان دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوف
تصویر کلوف
کار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه و مانند، مثل و مقدار، آنچه که بقدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسوف
تصویر کسوف
گرفتگی خورشید را گویند، آفتاب گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دف، چنبرک ها چنبریست که پوستی بر آن چسبانند و قوالان آنرا با انگشت نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکفوف
تصویر مکفوف
نابینا کرده، کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوف
تصویر رفوف
جمع رف، از پارسی رف ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفوف
تصویر زفوف
شترمرغ، شتر تیزتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفور
تصویر کفور
حق ناشناس و ناگرونده، کافر، ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکفوف
تصویر مکفوف
((مَ))
کور، نابینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفوف
تصویر سفوف
((سَ))
آرد بیخته، هر داروی کوبیده که خشک مصرف کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفوف
تصویر صفوف
((صُ))
جمع صف، رده ها، رسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسوف
تصویر کسوف
((کُ))
خورشید گرفتگی، هنگامی که کره ماه بین زمین و خورشید طوری قرار بگیرد که مانع از تابش نور خورشید به قسمتی از سطح زمین شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفور
تصویر کفور
((کُ))
ناسپاسی، حق شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفور
تصویر کفور
((کَ))
حق ناشناس، ناگرونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفاف
تصویر کفاف
((کَ))
آن اندازه روزی و قوت که انسان را بس باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهوف
تصویر کهوف
((کُ))
جمع کهف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسوف
تصویر کسوف
خورشید گرفتگی
فرهنگ واژه فارسی سره