- کفن
- پوشاندن، پوشاندن مرده با کفن
معنی کفن - جستجوی لغت در جدول جو
- کفن
- جامه مرده، جامه ای که مرده را بر آن پوشند و بدان جامه وی را در گور گذارند
- کفن ((کَ))
- پوشاندن جسد مرده با کفن
- کفن ((کَ فَ))
- پارچه سفیدی که بر تن مرده کنند
- کفن
- پارچه ای که مرده را با آن می پوشانند و دفن می کنند، جامۀ مرده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی است کپنی کپنک گونه ای جامه منسوب به کفن، نوعی پیراهن که فقیران و درویشان می پوشیدند قیظه: (مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی رتبه خود شکنی نیست کم از بت شکنی)، (نسبت فقر و فنابس که بهم نزدیک است نیست یک پرده جدایی ز کفن تا کفنی)، (قاسم انوار)
جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین: (ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ک) (گل کشتی)
نوعی ماهی سمیکه صیدا. کفن در پوشیدن، جامه مرده بتن کردن کف پوشیدن
کفن پوشیده و کفن کرده
بی نظیر و کامل در یک فن، متخصص
خاکسپاری
کسی که نبش قبر کرده، کفن مرده را می دزدد و می فروشد
از هم باز شونده، از هم باز کننده شکافنده
مرگجامه دوزی عمل و شغل کفن دوز، دکان کفن دوز
آنکه برای مردگان کفن سازد
تهیه کردن کفن برای مرده
مرده زن آبچین دزد آنکه کفن مردگان دزدد: (رخنه در گور من از نیش جگر بسیار است ای کفن دزد تو کی روی بمن می آری ک) (مسیح کاش)
مرده پوش دریدن، رستن ازسیج (خطر) دریدن کفن، از بلای بزرگی یا بیماری جستن
مرده پوش بریدن
زره مرگ جامه کردن
داد خواستن
بی خدایی، خدا نشناسی
پوشیده وپنهان کردن در خاک، مستور و مخفی کردن چون دفن میت
خاکسپاری، گوراندن
معدن
سایبان، داربست
پلک، نیام، بیخ رز پلک چشم، غلاف شمشیر، جمع اجفان جفون اجفون
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
نگریستن به کنج چشم، زیرک، چشمداشت، رخنخواه رخن در پهلوی برابراست با ارث تازی و رخنخواه کسی است که چشم به رخن یکی از نزدیکان یا خویشان دوخته است. تیز بین تیز نگر
گنکیسه پوست خایه، سفره خوان، دول چرمین خنور چرمین، توبره توشه دان کیسه محتوی بیضتین در مردها و نرینه دیگر پستانداران کیسه خایه
مقابل ایمان، بی دینی، کنایه از سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر مثلاً کفر نگو، ناسپاسی
مثل، نظیر، مانند، همتا