جدول جو
جدول جو

معنی کفری - جستجوی لغت در جدول جو

کفری
عصبی، خشمگین، مربوط به کفر، کافر
تصویری از کفری
تصویر کفری
فرهنگ فارسی عمید
کفری
بد دین دشدین، خشمگین کفرا در فارسی: نیام بهاره خرما منسوب به کفر مربوط به کفر، کافر بیدین: (نه بسر شوق نگاری نه حضوری تاثیر، عشق کفری شده از دست مسلمانی ما)، (محسن تاثیر)، عصبانی: (از دست او کفری شدم)، میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانند پوشیده شداه شکوفه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
کفری
((کُ))
کنایه از خشمگین، آشفته
تصویری از کفری
تصویر کفری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژکفری
تصویر ژکفری
شکیبایی، بردباری، صبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذفری
تصویر ذفری
گوشکوژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسری
تصویر کسری
(پسرانه)
کسرا، معرب از فارسی، خسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کبری
تصویر کبری
(دخترانه)
کبرا، بزرگ، کبیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاری
تصویر کاری
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیفری
تصویر کیفری
جزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
نهانگوی پارسی تازی گشته کفری پوست بهار خرمای ماده کسی که جفر داند دانای فن جفر کوپوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفری
تصویر حفری
منسوب به حفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفری
تصویر سفری
منسوب به سفر: لوازم سفری، عازم سفر مسافر: هزار مرد سفری گشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفری
تصویر صفری
نخستین باران زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفری
تصویر رفری
حکم، داور، در ورزش داور بازی، به ویژه بازی هایی که طبق قوانینی صورت می گیرد مانند، فوتبال، والیبال و تنیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمری
تصویر کمری
مربوط به کمر مثلاً سلاح کمری، کنایه از ویژگی کسی که از برداشتن بار سنگین کمرش آسیب دیده یا خمیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسری
تصویر کسری
عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچری
تصویر کچری
خوراکی که از برنج، ماش، روغن و کشک تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاری
تصویر کاری
کسی که زیاد کار می کند یا خوب از عهدۀ کاری برمی آید، کارکن، فعّال
کنایه از مؤثر
اثرگذار مثلاً تیر کاری، زخم کاری
کنایه از جنگ جو، دلیر و جنگاور
کنایه از نیکو، خوب
فرهنگ فارسی عمید
در تازی نیامده اندیشه مند در خود فرو رفته، مینیتیک سگالی مربوط به فکر متعلق به اندیشه: هیچ همی نماید ترا که نامی و حسی و فکری هر یک نفسی است جدا، متفکر اندیشه مند: حالت هر روز را نداری فکری و پژمرده هستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاری
تصویر کاری
شخصی که از او کارها آید، مفید، زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبری
تصویر کبری
مونث اکبر، بزرگتر، نامی از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از} کتل {انگلیسی غوری غوری بزرگ ظرف مسین دارا لوله و دسته دار که در آن آب و مایعات دیگر ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
اردوی هندی بجماش خوراکی از برنج و ماش طعامی است که از برنج و ماش و روغن تهیه کنند (بیشتر در هند وستان متداول است)، یا کچری ماش. طرز تهیه: ماش را پاک و دست آس کرده و غربال زده پس از آنکه خاکها یش در رفت آنرا از صبح تا عصر در آب گرم می خیسانند. سپس متصل با آب کف مال کرده پوستش را میگیرند. آنگاه پس از داغ شدن روغن بقدر زم ریزند و چون بسیار سفت شود در ظرف کشیده روغن داغ کنند و با شکر یا شیره خورند
فرهنگ لغت هوشیار
خرده شماره خرده پارسی تازی گشته خسرو کم کمبود کمداشت منسوب به کسر، مبلغی که از چیزی کسر آمده و نقصان دارد. یا جمله کسری. هر کسر بزرگتر از واحد را جمله کسری می گویند. عنوان انوشروان عادل خسرو اول، عنوان پرویز ابن هرمز بن انوشروان خسرو دوم، عنوان هر یک از شاهنشاهان ساسانی، جمع اکاسر اکاسره. کسری: (جزای حسن عمل بین که روز گار هنوز خراب می نکند بارگاه کسری را خ) (ظهیر فاریابی)
فرهنگ لغت هوشیار
زرد گلو گونه ای سنگخوارک از پرندگان کدری که گونه ای پارچه نخی است پارسی است نوعی مرغ سنگخوار تیره رنگ پشت ابلق زرد گلو: (در دامی کوه کبک شبگیران در رفت بهم برقص با کدری) (منوچهری) نوعی پارچه نخی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است کپنی کپنک گونه ای جامه منسوب به کفن، نوعی پیراهن که فقیران و درویشان می پوشیدند قیظه: (مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی رتبه خود شکنی نیست کم از بت شکنی)، (نسبت فقر و فنابس که بهم نزدیک است نیست یک پرده جدایی ز کفن تا کفنی)، (قاسم انوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفره
تصویر کفره
جمع کافر، بی دینان ناسپاسان جمع کافر: (لشکر اسلام... گروهی انبوه از کفره فجره و طاغیه باغیه را بدار البوار فرستاده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفتری
تصویر کفتری
شانه و دفتین جولاهگان
فرهنگ لغت هوشیار
هندی گمیه (گویش ایلامی) از گیاهان صدف یکی از جانوران نرم تن از رده شکمپاییان که در سواحل دریا های گرم (اقیانوس هند و سواحل افریقا) فراوانست این صدف سفید رنگ است و بشکل و اندازه یک سکه معمولی میباشد کوره
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کمر: آنچه بکمر بندند: اسلحه کمری، کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده: (ز بار گنبد عمامه گشته ای کمری ببین چه میکشی ای زاهد از زیاده سری)، (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفری
تصویر کیفری
منسوب به کیفر جزائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفری
تصویر مفری
آنکه اصلاح کند چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفری
تصویر نفری
در تازی نیامده تنی سرشمار منسوب به نفر بطوری فردی: (نفری حساب میکنند. { نفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفری
تصویر سفری
((سَ فَ))
لوازم سفر، مسافر، شاعرانی که در لشکر کشی ها پادشاه را همراهی می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فکری
تصویر فکری
((فِ کْ))
اهل فکر، اندیشمند، اندوهگین
فرهنگ فارسی معین