جدول جو
جدول جو

معنی کمری

کمری
مربوط به کمر مثلاً سلاح کمری، کنایه از ویژگی کسی که از برداشتن بار سنگین کمرش آسیب دیده یا خمیده باشد
تصویری از کمری
تصویر کمری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کمری

کمری

کمری
منسوب به کمر: آنچه بکمر بندند: اسلحه کمری، کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده: (ز بار گنبد عمامه گشته ای کمری ببین چه میکشی ای زاهد از زیاده سری)، (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار

کمری

کمری
بزرگ سرنره، کوتاه بالا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کمری

کمری
دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 152 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

کمری

کمری
منسوب است به کمره که از دیه های بخار است. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

کمری

کمری
ابویعقوب یوسف بن الفضل الکمری، راوی است و از عیسی بن موسی و جز او روایت کند و سهل بن شاذویه از وی روایت کند. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

کمری

کمری
منسوب به کمر. آنچه به کمر بندند: اسلحۀ کمری. (فرهنگ فارسی معین) ، کمر شکسته، چون از برداشتن بار سنگین کمر لتی بخورد گویند کمری باشد. (آنندراج). کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده. (فرهنگ فارسی معین). معیوب از کمر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز بار گنبد عمامه گشته ای کمری
ببین چه می کشی ای زاهد از زیاده سری.
مخلص کاشی (آنندراج).
گرچنین جلوه خرامان به بیابان آیی
کوه را می کند آن لنگر تمکین کمری.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به کمری شدن شود
لغت نامه دهخدا

کمری

کمری
قمری، حیوانی که پوست وسط کمرش حلقه ای سفید رنگ داشته باشد، گاوی.، آدم سست و ناتوان در امور جنسی
فرهنگ گویش مازندرانی