- کفاف
- آن مقدار روزی و خوراک که برای انسان کافی باشد، آنچه به قدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
معنی کفاف - جستجوی لغت در جدول جو
- کفاف
- اندازه و مانند، مثل و مقدار، آنچه که بقدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
- کفاف ((کَ))
- آن اندازه روزی و قوت که انسان را بس باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کفشگر
جنبرک ساز دفله ساز آنکه دف سازد
خسته کش شتابنده سبکسر، زهر کشنده، آب اندک
بی آزرمی، بی شرمی
عروس بخانه شوهر فرستادن
خشک شدن
ترس، هراس
نشان، پی، اثر
جمع خف، موزه ها (تک خف) سبکینه ها هوشیار خرده سنج کفشگر کفش فروش کفش دوز موزه دوز
آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه، جسمی که حاجب دیدار ماورا خود نباشد چون هوا
بسیار کشف کننده، آشکار کننده
دف ساز، دف نواز، دف زن، دایره زن
هم بستر شدن عروس و داماد برای بار اول
خشک شدن، خشکیدن، از میان رفتن آب و رطوبت چیزی، خشک شدن
نخ، ابریشم که دور چرخه و فلکه پیچیده می شود
کلاف سردرگم: کنایه از کلاف نخ که سر آن پیدا نشود، کنایه از امر پیچیده و مشکل و درهم که راه حل برایش پیدا نشود
مثل کلاف سردرگم بودن: متحیر و مبهوت بودن
کلاف سردرگم: کنایه از کلاف نخ که سر آن پیدا نشود، کنایه از امر پیچیده و مشکل و درهم که راه حل برایش پیدا نشود
مثل کلاف سردرگم بودن: متحیر و مبهوت بودن
نوعی ماهی خوراکی و استخوانی که در دریای خزر زیست می کند
سیاهی شب، لب پری، اسپ نوند
پارسائی و پرهیز گاری، پاکدامنی
دزدتردست چسباندست
کت درد
پاره ای از جامه پاره ای پارچه
موضوع پیچیده معمی: (اطمینان داشت که از کلاف سر در گم زندگی بالاخره سر رشته را بدست آورده است)، یا مثل کلاف سر در گم بودن (شدن)، بسیار گیج بودن متحیر مبهوت ماندن، ریسمان و جز آن که گرد کرده باشند
کشف کننده، بسیار پیدا کننده
یکی از انواع ماهیها که در سالهای اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداخته اند
کفشدوز و کفش فروش
بالا پوش، پاوند وروند (قنداق کودک)
ناسپاس و ناگرونده جمع کافر، ناگروندگان، ناسپاسان
در بر گیر در بر گیرنده، گردگاه: جای گرد امدن جمع کافی مردان با کفایت رجال کاردان کار گزاران: باب ششم در لطایف اشعار وزراء و صدور و کفاه (کفات)
مثل و نظیر، همتا و برابر
یارمندی، همیاری
مرده پیچ، چکسه لامه: آنچه بر چیزی پیچند پارچه بیرونی که بر مرده پیچند، پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند