جدول جو
جدول جو

معنی کعیص - جستجوی لغت در جدول جو

کعیص
(کَ)
بانگ موش، بانگ چوزه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

درخت انبوه و بهم پیچیده، (منتهی الارب) (از غیاث اللغات)، درختان بسیار و بهم پیچیده، (از اقرب الموارد)، ج، أعیاص، عیصان، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، درختان خاردار مجتمع و درهم ویا خرمابنان انبوه، روئیدنگاه درخت نیکو، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بیخ و بن، (منتهی الارب) (آنندراج)، اصل و نژاد، گویند: هو من عیص صدق، یعنی او از نژاد راستی است، و ’هو من عیص هاشم’، یعنی او از نژاد هاشم است، و ’ما أکرم عیصه’، یعنی چه گرامی است اصل و نژاد او، که منظور پدران و اعمام و اخوال و اهل بیت وی میباشد، عیصک منک و ان کان أشباً، نژادت از تو است هرچند خاردار و درهم باشد، مثلی است که در مذمت شخص بکار برند هرگاه از رفیق خود طلب عطف و توجه کند برای خویشان خود هرچند شایستۀ او نباشند، فلان فی عیص أشب، فلان در بین قوم خوددر عزت و مصونیت است، جی ٔ به من عیصک،آن را از آنجای که بود بیاور، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سخت پی. کیص ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(یَص ص)
سخت پی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دشوارخوی نیک بخیل، (منتهی الارب) (آنندراج)، بدخوی و نیک بخیل، (ناظم الاطباء)، تنگ خلق، و گویند بسیار بخیل، (از اقرب الموارد)، پستک نازک اندام پرگوشت، (منتهی الارب) (آنندراج)، کوتاه بالای نازک اندام پرگوشت، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بددل و سخت گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) : کاص الرجل کیصاً و کیصاناً و کیوصاً، بددل و سست گردید از چیزی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، تنها خوردن. (تاج المصادر بیهقی). تنها خوردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) : کاص طعامه، طعام خود را تنها خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار خوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :کاص من الطعام و الشراب، از طعام و شراب بسیار خورد. (از اقرب الموارد). کصنا عنده ما شئنا، خوردیم در نزد وی هرچه خواستیم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، به شتاب رفتن. (از اقرب الموارد) : فلان مر یکیص، یعنی فلان شتابی کنان گذشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خوردن و بسیار خوردن و آشامیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). لغتی است در کأصه. رجوع به کأصه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دشوار گردیدن سخن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عیاص. عوص. رجوع به عوص و عیاص شود
لغت نامه دهخدا
یکی از چهار پسر امیه بن عبدشمس اکبر است، که هر چهار تن، اعیاص قریش می باشند، (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، و رجوع به أعیاص شود،
- أبوالعیص، یکی دیگر از چهار پسر امیه، یعنی اعیاص قریش است، (از اقرب الموارد)، و رجوع به اعیاص شود
لغت نامه دهخدا
حصاری است بین ینع و مروه، و گویند عرضی است از اعراض مدینه در ساحل دریا، (از معجم البلدان)، کوهی است از کوههای مدینه، (منتهی الارب)
جایگاهی است در بلاد بنی سلیم، و در آنجا آبی است بنام ’ذنبان العیص’، (از معجم البلدان)، آبی است به دیار بنی سلیم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَیْ یِ)
کیص (کی) . (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
روییدنگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روییدنگاه و درختستان انبوه و درهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ عَ)
هزاردستان. بلبل. عندلیب. هزار. (بحر الجواهر) (دهار) (از منتهی الارب). ج، کعتان
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوتاه بالای آگنده گوشت. (از منتهی الارب). منه: رجل کعیظ، مرد کوتاه بالای آگنده گوشت
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پتفوزبسته. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: جمل کعیم، ای شتر پتفوزبسته
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کص. فراهم آمدن و مجتمع گردیدن چیزی، آواز باریک برآوردن، مضطرب شدن و لرزیدن و پیچیدن بر خود از جهد و رنج، ورترنجیدن، جنبیدن، ترسیدن، بانگ کردن ملخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، انبوهی نمودن مردم بر آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند کص الماء بالناس
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آواز نرم و باریک، لرزه، ترس. بیم، بانگ ملخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ نَ)
کرص. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با خرما آمیختن پنیر را. (منتهی الارب) ، کوفتن. کرصه،کوفت پنیر را. (از منتهی الارب). رجوع به کرص شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ. (منتهی الارب). کشک با طرثوث یا حمصیص آمیخته و کشک بی آمیغ. (ناظم الاطباء). کشک با طرثوث یا حمصیص و این دو گیاهند و گفته اند کشک مطلقاً. (از اقرب الموارد) ، ذخیره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یخنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شیر پختۀ خشک کردۀ یخنی نهاده تا در گرما خورند یا پنیر با خرما آمیخته. (منتهی الارب). گیاه ترشک باشیر پخته و خشک کرده تا در تابستان خورند و کشک با خرما آمیخته. (ناظم الاطباء). آنچه از کشک که در آن چیزی از سبزی نهند تا فاسد نشود و گفته اند کریص شیر پخته با گیاه ترشه است که خشک کنند و ذخیره کنند و در گرمای تابستان خورند و گفته اند کریص آمیختن کشک است با خرما. (از اقرب الموارد) ، جایی که در آن پنیر سازند. (منتهی الارب). جایی که در آن کشک سازند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاه ترشه. (منتهی الارب). گیاهی که با آن پنیر را ترش می کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به ترشه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کعیت
تصویر کعیت
بلبل هزار آوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیص
تصویر کیص
زفت کنس، کوته بالا، زود رنج: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیص
تصویر معیص
روییدنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیص
تصویر عیص
درخت انبوه، رستنگاه نیکو، بیخ بن نژاد
فرهنگ لغت هوشیار