کص. فراهم آمدن و مجتمع گردیدن چیزی، آواز باریک برآوردن، مضطرب شدن و لرزیدن و پیچیدن بر خود از جهد و رنج، ورترنجیدن، جنبیدن، ترسیدن، بانگ کردن ملخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، انبوهی نمودن مردم بر آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند کص الماء بالناس
کص. فراهم آمدن و مجتمع گردیدن چیزی، آواز باریک برآوردن، مضطرب شدن و لرزیدن و پیچیدن بر خود از جهد و رنج، ورترنجیدن، جنبیدن، ترسیدن، بانگ کردن ملخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، انبوهی نمودن مردم بر آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند کص الماء بالناس
بددل و سخت گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) : کاص الرجل کیصاً و کیصاناً و کیوصاً، بددل و سست گردید از چیزی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، تنها خوردن. (تاج المصادر بیهقی). تنها خوردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) : کاص طعامه، طعام خود را تنها خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار خوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :کاص من الطعام و الشراب، از طعام و شراب بسیار خورد. (از اقرب الموارد). کصنا عنده ما شئنا، خوردیم در نزد وی هرچه خواستیم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، به شتاب رفتن. (از اقرب الموارد) : فلان مر یکیص، یعنی فلان شتابی کنان گذشت. (منتهی الارب)
بددل و سخت گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) : کاص الرجل کیصاً و کَیَصاناً و کیوصاً، بددل و سست گردید از چیزی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، تنها خوردن. (تاج المصادر بیهقی). تنها خوردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) : کاص طعامه، طعام خود را تنها خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار خوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :کاص من الطعام و الشراب، از طعام و شراب بسیار خورد. (از اقرب الموارد). کصنا عنده ما شئنا، خوردیم در نزد وی هرچه خواستیم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، به شتاب رفتن. (از اقرب الموارد) : فلان مر یکیص، یعنی فلان شتابی کنان گذشت. (منتهی الارب)
پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ. (منتهی الارب). کشک با طرثوث یا حمصیص آمیخته و کشک بی آمیغ. (ناظم الاطباء). کشک با طرثوث یا حمصیص و این دو گیاهند و گفته اند کشک مطلقاً. (از اقرب الموارد) ، ذخیره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یخنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شیر پختۀ خشک کردۀ یخنی نهاده تا در گرما خورند یا پنیر با خرما آمیخته. (منتهی الارب). گیاه ترشک باشیر پخته و خشک کرده تا در تابستان خورند و کشک با خرما آمیخته. (ناظم الاطباء). آنچه از کشک که در آن چیزی از سبزی نهند تا فاسد نشود و گفته اند کریص شیر پخته با گیاه ترشه است که خشک کنند و ذخیره کنند و در گرمای تابستان خورند و گفته اند کریص آمیختن کشک است با خرما. (از اقرب الموارد) ، جایی که در آن پنیر سازند. (منتهی الارب). جایی که در آن کشک سازند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاه ترشه. (منتهی الارب). گیاهی که با آن پنیر را ترش می کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به ترشه شود
پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ. (منتهی الارب). کشک با طرثوث یا حمصیص آمیخته و کشک بی آمیغ. (ناظم الاطباء). کشک با طرثوث یا حمصیص و این دو گیاهند و گفته اند کشک مطلقاً. (از اقرب الموارد) ، ذخیره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یخنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شیر پختۀ خشک کردۀ یخنی نهاده تا در گرما خورند یا پنیر با خرما آمیخته. (منتهی الارب). گیاه ترشک باشیر پخته و خشک کرده تا در تابستان خورند و کشک با خرما آمیخته. (ناظم الاطباء). آنچه از کشک که در آن چیزی از سبزی نهند تا فاسد نشود و گفته اند کریص شیر پخته با گیاه ترشه است که خشک کنند و ذخیره کنند و در گرمای تابستان خورند و گفته اند کریص آمیختن کشک است با خرما. (از اقرب الموارد) ، جایی که در آن پنیر سازند. (منتهی الارب). جایی که در آن کشک سازند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاه ترشه. (منتهی الارب). گیاهی که با آن پنیر را ترش می کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به ترشه شود
روئیدنگاه موی سینه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آواز. (منتهی الارب). صوت. (اقرب الموارد) ، گیاهی است که با سماروغ روید. (منتهی الارب). گیاهی است که در ریشه های قارچ روید، و گاه آب آن را برای شستشوی سر به کار برند. گویند: هو عالم بمنبت القصیص، و این مثلی است که برای کسی که به حاجت های خود واقف باشد زنند. (اقرب الموارد). رجوع به قصیصه شود
روئیدنگاه موی سینه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آواز. (منتهی الارب). صوت. (اقرب الموارد) ، گیاهی است که با سماروغ روید. (منتهی الارب). گیاهی است که در ریشه های قارچ روید، و گاه آب آن را برای شستشوی سر به کار برند. گویند: هو عالم بمنبت القصیص، و این مثلی است که برای کسی که به حاجت های خود واقف باشد زنند. (اقرب الموارد). رجوع به قصیصه شود
لرزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس او مابین الواحد الی الاربعه او من اربع الی تسع او هو سبع و اذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع لایقال بضع و عشرون او یقال ذلک قال الفراء لایذ کرمع العشره و العشرین الی التسعین و لایقال بضع و ماءه و لابضعو الف و قال مبرمان البضع مابین العقدین من واحد الی عشره و من احد عشر الی عشرین و معالمذکر بهاء و معالمؤنث بغیر هاء. یقال بضعه و عشرون رجلاً و بضع و عشرون امراءه و لا تعکس و البضع غیرمعدود لانه بمعنی القطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از سه تا بده و گویند تا به نه. (مهذب الاسماء). از سه تا نه هر عددی که باشد. (از غیاث). پاره ای از عدد و از سه تا نه هر عددی که باشد. (از آنندراج). از سه تا ده. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). چند. اند. اسم مفرد مبهم است از سه تا هفت و بقولی مافوق سه تا نه و گاهی بضع بمعنی هفت است چه در مصابیح آمده است که الایمان بضع و سبعون، ای سبع. (از تعریفات جرجانی). عدد از سه تا نه. (فرهنگ نظام). شمارۀ فرد تا ده. (مؤید الفضلاء) :فی بضع سنین. (قرآن 4/30: المرشد). فلبث فی السجن بضع سنین. (قرآن 42/12: المرشد). و رجوع به بض شود
لرزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس او مابین الواحد الی الاربعه او من اربع الی تسع او هو سبع و اذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع لایقال بضع و عشرون او یقال ذلک قال الفراء لایذ کرمع العشره و العشرین الی التسعین و لایقال بضع و ماءه و لابضعو الف و قال مبرمان البضع مابین العقدین من واحد الی عشره و من احد عشر الی عشرین و معالمذکر بهاء و معالمؤنث بغیر هاء. یقال بضعه و عشرون رجلاً و بضع و عشرون امراءه و لا تعکس و البضع غیرمعدود لانه بمعنی القطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از سه تا بده و گویند تا به نه. (مهذب الاسماء). از سه تا نه هر عددی که باشد. (از غیاث). پاره ای از عدد و از سه تا نه هر عددی که باشد. (از آنندراج). از سه تا ده. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). چند. اَند. اسم مفرد مبهم است از سه تا هفت و بقولی مافوق سه تا نه و گاهی بضع بمعنی هفت است چه در مصابیح آمده است که الایمان بضع و سبعون، ای سبع. (از تعریفات جرجانی). عدد از سه تا نه. (فرهنگ نظام). شمارۀ فرد تا ده. (مؤید الفضلاء) :فی بضع سنین. (قرآن 4/30: المرشد). فلبث فی السجن بضع سنین. (قرآن 42/12: المرشد). و رجوع به بض شود
ظرف شکسته و بقولی نیم سبویی که در آن ریاحین کارند. (از اقرب الموارد). نیم خم. گلدان. آوند شکسته یا آن نصف سبوست که در آن ریاحین کارند. (منتهی الارب). آوند شکسته و کوزه ای بشکل نصف سبو. (ناظم الاطباء).
ظرف شکسته و بقولی نیم سبویی که در آن ریاحین کارند. (از اقرب الموارد). نیم خم. گلدان. آوند شکسته یا آن نصف سبوست که در آن ریاحین کارند. (منتهی الارب). آوند شکسته و کوزه ای بشکل نصف سبو. (ناظم الاطباء).