جدول جو
جدول جو

معنی کشول - جستجوی لغت در جدول جو

کشول
(کَ)
نام تیره ای است از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشور
تصویر کشور
(دخترانه)
سرزمینی دارای مرزهای مشخص
فرهنگ نامهای ایرانی
سرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچول
تصویر کچول
جنباندن پایین تنه هنگام رقص، رقص کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشول
تصویر بشول
بشولیدن، پسوند متصل به واژه به معنای بشولنده، برای مثال کاربشولی که خرد کیش شد / از سر تدبیر و خرد بیش شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشوث
تصویر کشوث
گیاهی خزنده و زرد رنگ با ساقه های باریک و گل های ریز، خنگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلول
تصویر کلول
کند شدن، خسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشکول
تصویر کشکول
نارگیل دریایی، ظرفی فلزی یا سفالی مخصوص درویشان که معمولاً بر آن عبارات و اشعاری کنده شده، در قدیم این ظرف را از میوۀ کشکول می ساختند، کتابی حاوی مطالب گوناگون، مثل شعر، لطیفه و قطعۀ ادبی مثلاً کشکول شیخ بهایی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
در مازندران دارگنده را گویند. (یادداشت مؤلف). نامی است که در کرگانرود و گلی داغ به سنای کاذب دهند. (یادداشت مؤلف). قدقدک. سنای بری. سنای مکی کاذب. سنای اندلسی. سنای مغربی. سنای کاذب. قلوته. دغدغک. درگنده. دارگنده. چپول. درختچه ای است از تیرۀپروانه داران به ارتفاع یک تا دو متر که در هندوستان و غالب نقاط ایران میروید. برگهایش مرکب از 7 تا 13برگچه است و گلهایش بزرگ و زردرنگ است. دانۀ این گیاه برنگ قهوه یی و مسطح و شفاف و دارای 12درصد روغن است. برگهای آن دارای اثر مسهلی می باشد و در بعضی موارد برگچه هایش نیز بجای برگچۀ سنا مورد مصرف قرار می گیرد یا بعنوان تقلب به برگچه های سنا افزوده می شود. این گیاه در اکثر نقاط شمالی ایران خصوصاً نواحی مرزی خراسان به فراوانی می روید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
سفره چی و بکاول. (ناظم الاطباء). مخفف بکاول که ترکان توشمال گویند و سفره چی را نیز گفته اند. (برهان). در ترکی جغتایی بکاول بمعنی صاحب منصب و کسی است که مأمور چشیدن مشروبات است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، گندنای کوهی را هم میگویند و آن را به عربی کراث الکرم خوانند. (برهان). کراث الکرم و گفته اند که کراث جبلی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کبل (ک / ک ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کبل شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فشل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فشل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ)
گزارندۀ کارها. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). گزارندۀ کار باشد. (سروری) (از شعوری). رجوع به شولیدن شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لغت نبطی است بمعنی رسنها، بدان جهت که بدان می پیمایند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی سلحفاه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). سنگپشت. سولاخپا. کشف. باخه
لغت نامه دهخدا
کشکول، ظرفی است که صوفیان در دست میگیرند و اغذیه خود را در آن میریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلول
تصویر کلول
خسته شدن، کند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشول
تصویر پشول
نفرین دعای بد لعنت پشول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاول
تصویر کاول
کراث الکرم
فرهنگ لغت هوشیار
الکل بنگرید به الکل در عربی بصورت} الکحول {بمعنی الکل آمده، شلمیر آنرا مرادف کحل (داروی چشم) آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسول
تصویر کسول
سست تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
سرزمینی بزرگ که شامل چند استان باشد و مردم آن کشور مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از لاتینی} کاسکوتا {افرهنج از گیاهان افتیمون. یا کشوث رومی. افسنتین
فرهنگ لغت هوشیار
میوه گونه ای نارگیل که درویشان بدان زنجیر آویزند و لوله ای بیک انتهای آن وصل کنند و درون آن آب ریزند و بمراجعان دهند و یا آنرا وسیله گدایی سازند و آنچه را میگیرند (اعم از پول و یا هدیه) داخل آن میریزند. معمولا بر سطح خارجی کشکول اشعار و عبارات و شعار های درویشی را کنده کاری میکنند و چنین کشکولها یی نفیس و پر قیمت اند. توضیح: از روی شکل میوه این گونه نارگیل کشکول های فلزی (حلبی) یا سفالین نیز ساخته شده که در ایام عزا داری داخل آن آب میریختند و به تشنگان میدادند کشکل کشگل. یا کشکول گدایی، کشکولی که برای جمع آوری پول از مردم بکار برند، وسیله گدایی
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی که درویشان دوره گرد به ساق دست خود آویزان می کنند و جنس آن از فلز و سفال می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
میانسال دو موی، تننده (ص) مردی که در ریش او مو های سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشول
تصویر نشول
کمی گرمی، کم گوشتی، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تیز دست چست و چالاک ماهر، گزارنده کارها کار ساز، باهوش، دانش بینش، در کلمات مرکب معنی (بشولنده) دهد: کار بشول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمول
تصویر کمول
انجامیدن انجام یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهول
تصویر کهول
((کَ))
مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچول
تصویر کچول
((کَ))
کاچول، جنبانیدن سرین وقت رقص و مسخرگی، کون جنبانی
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
ظرفی ساخته شده از پوست میوه ای شبیه نارگیل یا فلز و سفال که درویشان آن را با زنجیری به شانه بیآویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشور
تصویر کشور
((کِ وَ))
مملکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشول
تصویر بشول
چالاک، باهوش، کارساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشور
تصویر کشور
مملکت
فرهنگ واژه فارسی سره