جدول جو
جدول جو

معنی کشود - جستجوی لغت در جدول جو

کشود
(کُ)
گشود. گشودگی. (ناظم الاطباء). حاصل بالمصدر از گشادن. (آنندراج). رجوع به گشودن شود
لغت نامه دهخدا
کشود
(کَ)
ماده شتری که به سه انگشت دوشیده شود. (منتهی الارب). ج، کشد، ناقۀ تنگ سوراخ پستان، ناقۀ کوتاه سرپستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کشد، ورزندۀ بکوشش جهت عیال. (منتهی الارب). ج، کشد. صلۀ رحم کننده و برای رحم و خویشان کوشش بسیار کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کشد
لغت نامه دهخدا
کشود
(کَشْ وَ)
فجور است و آن انتهای زور قوت شهوانیۀ قبیحه و ارتکاب در امور فواحش است. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشواد
تصویر کشواد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر گودرز، سر دودمان گودرزیان و یکی از پهلوانان دوره فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشور
تصویر کشور
(دخترانه)
سرزمینی دارای مرزهای مشخص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاس، آنکه احسان و نیکویی و خدمتی را که دربارۀ او می کنند منظور نداشته باشد و قدر نداند، حق نشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشوث
تصویر کشوث
گیاهی خزنده و زرد رنگ با ساقه های باریک و گل های ریز، خنگو
فرهنگ فارسی عمید
سرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاسی، ناشکری، کفران نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبود
تصویر کبود
نیلی رنگ، آبی سیر یا بنفش پررنگ
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
ناقه ای که زود شیر در پستان وی فراهم آید. (منتهی الارب) ، ناقه ای که خطا نکند آبستن شدن را از یکبار گشنی کردن گشن
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ)
شاخی باشد مانیده که بپیرایند. (لغت نامۀ فرس) ، ماضی فعل خشودن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برآمدن آفتاب یا بلند شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشوید. برآمدن آفتاب و ابومنصور گوید که صواب با ذال است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کبد (ک /ک ) و کبد و این قلیل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اسم هندی شفنین بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کثیرالکد، بخیل، آن که خویشتن به تعب اندازد: رجل کدود. (از اقرب الموارد). مرد رنج کش. (یادداشت مؤلف) ، چاه دشوارآب. (آنندراج). چاهی که بزحمت آب آن کشیده شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، چاه بسیارآب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کتد (ک ت / ت ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کتد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ)
چاه بسیار عمیق را گویند که آب از آن به دشواری توان کشید. (برهان). چاه کم عمق که به دشواری از آن آب برآید. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به کروخان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری کوچک از (ولایت ارمن) و حقوق دیوانیش چهار هزار و سیصد دینار است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 101)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از بخش طالقان شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیر است و 774 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
گشودن. باز کردن. کشادن. گشادن. (از ناظم الاطباء). رجوع به گشودن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاسی، کفران نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدود
تصویر کدود
رنجبر: مرد، زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشودن
تصویر کشودن
گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است، نیلگون، لاجوردی زرقاء، هر چیز برنگ نیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سرزمینی بزرگ که شامل چند استان باشد و مردم آن کشور مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوود
تصویر کوود
برنگ آبی سیر نیلی جوردی آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از لاتینی} کاسکوتا {افرهنج از گیاهان افتیمون. یا کشوث رومی. افسنتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشند
تصویر کشند
کشنده، قاتل: (او ل علاج ما به نگاهی کشند کن آنگاه غیر را هدف نوشخند کن)، (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاد
تصویر کشاد
گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاس، حق ناشناس، بخیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبود
تصویر کبود
((کَ))
نیلی، لاجوردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشور
تصویر کشور
((کِ وَ))
مملکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشند
تصویر کشند
مد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشور
تصویر کشور
مملکت
فرهنگ واژه فارسی سره