جدول جو
جدول جو

معنی کشو - جستجوی لغت در جدول جو

کشو
جعبه چوبی یا فلزی که میان میز یا اشکاف کار می گذارند
تصویری از کشو
تصویر کشو
فرهنگ لغت هوشیار
کشو
((کِ))
جعبه روباز جاسازی شده در داخل یک قفسه، کمد، یا میز که بتوان آن را بر روی تکیه گاهش به جلو و عقب برد و باز و بسته کرد
تصویری از کشو
تصویر کشو
فرهنگ فارسی معین
کشو
محفظه ای داخل میز یا کمد که می توان آن را بیرون کشید و دوباره به جای خود باز گرداند
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشور
تصویر کشور
(دخترانه)
سرزمینی دارای مرزهای مشخص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشور
تصویر کشور
مملکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشوث
تصویر کشوث
گیاهی خزنده و زرد رنگ با ساقه های باریک و گل های ریز، خنگو
فرهنگ فارسی عمید
سرزمینی بزرگ که شامل چند استان باشد و مردم آن کشور مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از لاتینی} کاسکوتا {افرهنج از گیاهان افتیمون. یا کشوث رومی. افسنتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور
تصویر کشور
((کِ وَ))
مملکت
فرهنگ فارسی معین
سرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشواد
تصویر کشواد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر گودرز، سر دودمان گودرزیان و یکی از پهلوانان دوره فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشورز
تصویر کشورز
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشورستان
تصویر کشورستان
کسی که مملکتی را فتح می کند، کشورگشا، کشور گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشورگشا
تصویر کشورگشا
کشورستان، آنکه مملکتی را فتح می کند، کشورگشا، کشور گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشویی
تصویر کشویی
منسوب به کشو کشو دار دارا کشو: میز کشویی
فرهنگ لغت هوشیار
مردمی که در مملکتی زیست میکنند و جز قشون و سپاهیان نیستند، مقابل لشکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور ویرای
تصویر کشور ویرای
اداره کننده کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور گیری
تصویر کشور گیری
تسخیر کشور ها کشور ستانی کشور گشایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور گیر
تصویر کشور گیر
کشور گشا کشورستان: (همی بنازد تیغ و نگین و تاج و سریر بشهریار ولایت گشای کشور گیر)، (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور گشایی
تصویر کشور گشایی
تسخیر کشور ها کشور ستانی کشور گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور گشا
تصویر کشور گشا
مسخرکننده مملکت، فاتح کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور ستانی
تصویر کشور ستانی
تسخیر کشور ها کشور گشایی کشور گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور ستان
تصویر کشور ستان
آنکه کشور ها را تسخیر کند کشور گشا کشور گیر: (ای شهنشاهی که اندر شاهی و مردی تر است رای پاک و تیغ تیز و بازوی کشور ستان)، (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور در
تصویر کشور در
شاهی که کشور ها را مغلوب سازد و بتصرف در آورد: (سال و مه لشکر کش و لشکر شکن روز و شب کشور در و کشور ستان)، (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور داری
تصویر کشور داری
نگهبانی کشور حراست شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور دار
تصویر کشور دار
نگهبان کشور حارس شهر و حصار: (نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش تا در اقلیم دلم عشق تو کشور دار است)، (نصیر همدانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور خدیو
تصویر کشور خدیو
خداوند کشور پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشور خدایی
تصویر کشور خدایی
پادشاهی سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشودن
تصویر کشودن
گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشوثی
تصویر کشوثی
افتیمون. یا کشوث رومی. افسنتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشورخدا
تصویر کشورخدا
((~. خُ))
پادشاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشوردار
تصویر کشوردار
نگهبان کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشورداری
تصویر کشورداری
حکومت، سلطنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشور خدا
تصویر کشور خدا
صاحب کشور، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشف
تصویر کشف
یافتن، یافته، پی برد، نویابی
فرهنگ واژه فارسی سره