جدول جو
جدول جو

معنی کشورستان

کشورستان
کسی که مملکتی را فتح می کند، کشورگشا، کشور گیر
تصویری از کشورستان
تصویر کشورستان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کشورستان

کشورستان

کشورستان
ستانندۀ کشور. گیرندۀ کشور. فاتح. مملکت گیر:
میر ابواحمد محمد خسرو لشکرشکن
میر ابواحمد محمد خسرو کشورستان.
فرخی.
خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدو گشت زاولستان.
فرخی.
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان.
عنصری.
همان سال ضحاک کشورستان
ز بابل بیامد به زاولستان.
اسدی.
همه ساله آباد زابلستان
کزو خاست یل چون تو کشورستان.
اسدی.
دریغا تهی از تو زابلستان
دریغا جهان بی تو کشورستان.
اسدی.
مهدی صفت شهنشه امت پناه داور
جانبخش چون ملکشه کشورستان چو سنجر.
خاقانی.
آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر
بر چنین آید ز تخمی کآنچنان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

کشور ستان

کشور ستان
آنکه کشور ها را تسخیر کند کشور گشا کشور گیر: (ای شهنشاهی که اندر شاهی و مردی تر است رای پاک و تیغ تیز و بازوی کشور ستان)، (فرخی)
کشور ستان
فرهنگ لغت هوشیار

کشورستانی

کشورستانی
عمل کشورستان. کشورگیری. عمل ستاندن کشور. مملکت گیری. فتح کشور دیگران. کشورگشایی:
از انجاکه روزجوانیش بود
تمنای کشورستانیش بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا

کهورستان

کهورستان
اراضیی که در آن کهور باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهور شود
لغت نامه دهخدا

کورستان

کورستان
شهرکی است آبادان و بانعمت از شیراز. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 134). از تقسیمات حکومتی لارستان فارس است. طول آن 66 و عرض 6 کیلومتر و در مشرق لار واقع است. قرای متعدد دارد که همه مخروبه هستند و فقطچهار قریۀ آن آباد است که عبارتند از: جیحون، دالان، فاریاب و کشی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 243)
لغت نامه دهخدا

شورستان

شورستان
شوره زار. (آنندراج). خلاب و زمین باطلاق. (ناظم الاطباء). شوره زار. شورسان. نمکزار. (یادداشت مؤلف). سبخه. (مهذب الاسماء). ملاحه. مملحه. نوفله. (منتهی الارب) : و آن... امروز پدید است شورستانی است میان دمشق و رمله. (ترجمه طبری بلعمی، قصۀ ایوب).
ای به حری و به آزادگی از خلق پدید
چو گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
بهار پربر گشته ست پای خوشه زمین
بهشت خرم گشته ست خشک شورستان.
فرخی.
و اندر شورستان تخم مکار. (منتخب قابوسنامه ص 30).
تخم دادی مرا که کشت کنم
نفکنم تخم تو به شورستان.
ناصرخسرو.
به پیش جاهلان مفکن گزافه پند نیکو را
که دهقان تخم هرگز نفکند در ریگ و شورستان.
ناصرخسرو.
چو شورستان نباشد بوستانی
چو کاشانه نباشدرهگذاری.
ناصرخسرو.
چنانکه تابش خورشید و ابر و بارانها
گهی به شورْسِتانیم و گه به بستانیم.
مسعودسعد.
هرکه خدمت و نصیحت کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که به امید زرع در شورستان تخم پراکند. (کلیله و دمنه).
گر آید خسرو از بت خانه چین
زشورستان نیابد شهد شیرین.
نظامی.
چو آهو سبزه ای بر کوه دیده
ز شورستان به گورستان رمیده.
نظامی.
و از شورستان خاکی به بوستان پاکی خرامید. (جهانگشای جوینی). پند به نادان باران است در شورستان. (نفایس الفنون). گوئیاخارستانی و شورستانی است. (انیس الطالبین ص 141). سبب آنکه بیابانها و شورستانها میان قم و ری واقعاند. (تاریخ قم ص 58). به روزگار ایشان خار تشبیه و خسک جبر از شورستان بدعت سر برنیاورده بود. (نقض الفضائح ص 304).
لغت نامه دهخدا