قند جراحت، گودال پسوند متصل به واژه به معنای کنده شده مثلاً آبکند، کند و کاو: کنایه از کندن و کاویدن، کنایه از تفحص، تجسس کند و کوب: کندن و کوبیدن، آشوب، تشویش، اضطراب، برای مثال نه گفت اندر او کار کردی نه چوب / شب و روز از او خانه در کند و کوب (سعدی۱ - ۱۲۴)
قند جراحت، گودال پسوند متصل به واژه به معنای کنده شده مثلاً آبکند، کند و کاو: کنایه از کندن و کاویدن، کنایه از تفحص، تجسس کند و کوب: کندن و کوبیدن، آشوب، تشویش، اضطراب، برای مِثال نه گفت اندر او کار کردی نه چوب / شب و روز از او خانه در کند و کوب (سعدی۱ - ۱۲۴)
جذابیت، کشیدن، حمل کردن، در علم فیزیک نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود، تمایل عاطفی، گرایش، ظرفیت پذیرش، تحمل، امتداد دادن مثلاً کشش صدا، کنایه از تلاش
جذابیت، کشیدن، حمل کردن، در علم فیزیک نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود، تمایل عاطفی، گرایش، ظرفیت پذیرش، تحمل، امتداد دادن مثلاً کشش صدا، کنایه از تلاش
آنچه کش دارد. آنچه در او کش به کاررفته است، آنچه خاصیت آن دارد که با کشیدن طویل و دراز شود، نوعی بافت است. (جانورشناسی عمومی ج 1 ص 136 و 177) ، کلامی که غیر از معنی ظاهری معانی دیگر بدان توان داد. تأویل بردار: سخن کشدار و عبارت کشدار و حرف کشدار
آنچه کش دارد. آنچه در او کش به کاررفته است، آنچه خاصیت آن دارد که با کشیدن طویل و دراز شود، نوعی بافت است. (جانورشناسی عمومی ج 1 ص 136 و 177) ، کلامی که غیر از معنی ظاهری معانی دیگر بدان توان داد. تأویل بردار: سخن کشدار و عبارت کشدار و حرف کشدار