جدول جو
جدول جو

معنی کشتگر - جستجوی لغت در جدول جو

کشتگر
کشت کار، زارع
تصویری از کشتگر
تصویر کشتگر
فرهنگ فارسی عمید
کشتگر
زارع، کشتکار: (کشتگر بدر آمد تا کشته را خود بیفشاند)، (انجیل فارسی)
تصویری از کشتگر
تصویر کشتگر
فرهنگ لغت هوشیار
کشتگر
برزگر، حارث، زراعت پیشه، فلاح
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشتار
تصویر کشتار
کشتن، بسیار کشتن، قتل عام، کشتن گاو و گوسفند در کشتارگاه، ذبح
فرهنگ فارسی عمید
(تَ گَ)
تشت ساز. (ناظم الاطباء). آنکه تشتها بسازد. (آنندراج). طسّاس. (منتهی الارب). و رجوع به طشتگر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
کشته شدگی. حالت و چگونگی کشته. مقتول واقعشدگی:
در کشتگیم امید آن هست
کآری به بهانه بر سرم دست.
نظامی.
- کشتگی در راه خدا، شهادت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
بمعنی کتکار است که درودگر باشد. (برهان). کتگار. درودگر. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نجار. (ناظم الاطباء) :
ز هر جانور پیکر بیکران
ز ایوان درآویخته کتگران.
اسدی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کتگار و کتکار و درودگر شود
لغت نامه دهخدا
(کِ گَ)
کشتکار. کشاورز. زارع. مزارع. حاقل. برزگر. برزیگر. (یادداشت مؤلف) : کشت گر بدر آمد تا کشتۀ خود بیفشاند. (ترجمه دیاتسارون ص 212)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زرع (از: کشت + ار، علامت صفت مفعولی). کشته. (یادداشت مؤلف) :
بد به تن خویش چو خود کرده ای
باید خوردنت ز کشتار خویش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خِ گَ)
خشت ساز. (آنندراج). خشت زن. (ناظم الاطباء). خشت مال
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ / تِ)
کشاورزی. برزیگری. برزگری. عمل فلاحت. عمل زراعت. دهقنت
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتگر
تصویر کتگر
کسی که کت سازد، درود گر نجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
بسیار کشتن، قلع و قمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
((کُ))
ذبح، قتل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
قتل عام
فرهنگ واژه فارسی سره
آدمکشی، قتل عام، قتل، ذبح، سلاخی، قربانی، نحر، محاربه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوتکا پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی