جدول جو
جدول جو

معنی کشتال - جستجوی لغت در جدول جو

کشتال
کشتار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشتار
تصویر کشتار
کشتن، بسیار کشتن، قتل عام، کشتن گاو و گوسفند در کشتارگاه، ذبح
فرهنگ فارسی عمید
(کُ تَ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در یکهزارگزی جنوب باختری اسفراین با 540تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و بن شن و زیره و میوه و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خشک. کشته. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشته شود.
- پنیر کشتا، پنیری چرب که آن را به قالبهای بزرگ در مازندران خشک کنند و سپس بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
پیوندگاه ران بشکم از جانب انسی. ملتقای شکم و ران از طرف انسی تن. ملتقای شکم و ران از طرف انسی تن. گوی بدرازا که میان بالای ران زیر شکم است از پیش. پیوندگاه پای به تنه. نورد میان شکم و ران. (یادداشت مؤلف). کش. کشاله. رجوع به کش شود
لغت نامه دهخدا
اسب سواری، کوتل، کتل، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوتل و کتل شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زرع (از: کشت + ار، علامت صفت مفعولی). کشته. (یادداشت مؤلف) :
بد به تن خویش چو خود کرده ای
باید خوردنت ز کشتار خویش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نهری است به اسپانیا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رقت و آن مغموم به غم مردم بودن و به قدر حال در خیر و صلاح آن کوشیدن باشد. (برهان). شفقت و مهربانی و دلسوزی. (از ناظم الاطباء) ، تعزیت و تسلیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان، دارای 250 تن سکنه. آب آن از شمرود و محصول عمده اش برنج، ابریشم، پشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گئورگ ارنست. از اطبا و شیمی دانان مشهور آلمان است. در 1660 میلادی در شهرک آنسباخ تولد یافته و در سنۀ 1734 میلادی در برلن درگذشته است. کتاب های بسیار درباره طب و کیمیا و حکمت و فلسفه و زبان لاتن نوشته است. بیشتر شهرت و آوازۀ وی مرهون افکار فلسفی و معلومات شیمی او است که اختصاص به وی داشته است و نیز پاره ای از احوال را منبعث از تأثیر روح دانسته و آن ها را مایۀ اعتراض بر مادیون قرار داده و حرارت حاصل از احتراق و تنفس را به جسمی مفروض که آن را فلوحستیق (ماده شعلۀ) می نامید، منتسب می ساخت، و این فکر را مدت درازی در اروپا پی جوئی می کردند. گرچه عاقبت به جائی نرسید و معلوم شد که فکری واهی بیش نیست، اما باز راه اکتشافاتی برای لاوازیه باز کرد
لغت نامه دهخدا
(کِ تِ)
قسمی مرغابی است. نوعی اردک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتال
تصویر کتال
خواربار، گوشت، تنگی زندگی، نیاز بر آمده، نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتال
تصویر کوتال
مغولی کتل بنگرید به کتل اسب سواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنتال
تصویر کنتال
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
بسیار کشتن، قلع و قمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی رانی) حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان آب دریا که بکشتی آید در آن جمع شود (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتال
تصویر کوتال
اسب سواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
((کُ))
ذبح، قتل
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان آب دریا که به کشتی آید در آن جمع شود (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
قتل عام
فرهنگ واژه فارسی سره
آدمکشی، قتل عام، قتل، ذبح، سلاخی، قربانی، نحر، محاربه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پخته شده، میوه ی رسیده، آبدار، گل آلود، غرقه به آب، خیس
فرهنگ گویش مازندرانی
آبکی، سنگین، کندرو
فرهنگ گویش مازندرانی
کفتار
فرهنگ گویش مازندرانی
نان کوچک تنوری
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ی ابریشمی
فرهنگ گویش مازندرانی
نان کوچک تنوری، غش و ضعف در اثر تنبیه شدید
فرهنگ گویش مازندرانی