جدول جو
جدول جو

معنی کشا - جستجوی لغت در جدول جو

کشا
(کُ)
صفت دائمی از کشتن. آنکه می کشد. (از ناظم الاطباء). قاتل. کشنده
لغت نامه دهخدا
کشا
(کَ / کِ)
صفت دائمی از کشیدن. آنکه می کشد. (ناظم الاطباء). کشنده
لغت نامه دهخدا
کشا
قابل توزین، مرغی که برای سر بریدن مناسب باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشاکش
تصویر کشاکش
به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن، پی در پی کشیدن، به این طرف و آن طرف بردن، کنایه از گرفتاری و حوادث، برای مثال مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی - لغت نامه - کشاکش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
بسیار کشف کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشان
تصویر کشان
پسوند متصل به واژه به معنای کشاننده مثلاً دامن کشان
در حال کشیدن و بردن
کشان کشان
کشان کشان: در حال کشیدن و بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاننده
تصویر کشاننده
آنکه کسی یا چیزی را به طرفی می کشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاندن
تصویر کشاندن
چیزی یا کسی را به طرفی کشیدن و بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاله
تصویر کشاله
امتداد و درازای چیزی، کشش، دنباله، در علم زیست شناسی قسمتی در زیر شکم محل اتصال ران ها به شکم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاورزی
تصویر کشاورزی
زراعت، کشت کاری، فلاحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشان
تصویر کشان
خیمه ای که با یک ستون برپا کنند، گنبدی، خیمۀ سپاهی، چادر قلندری
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
کشاء (ک ش ء) . رجوع به کشاء شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کاشانیان. کاشی ها. جمعی است برساختۀ عوام برای کاشی و کاشانی. جمع منحوت کلمه کاشی، مردمان کاشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَش شا)
بسیار کشف کننده. بسیار پیداکننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گشاینده و کارهای مشکل را حل کننده، تفسیر و تعبیر کننده. (از ناظم الاطباء).
- شرح کشاف، کنایه از بیان آشکار و واضح. (از ناظم الاطباء). و ظاهراً اشاره است به شرح کشاف زمخشری که بسیار مفصل و واضح است
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام قریتی است بساحل رود زاب در موصل و آن را قلعتی بوده بسیار عظیم در نزدیکی مصب رود خانه زاب. بدان ناحیه نصارا زندگی کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ضمیر است که اندیشه ای در دل گرفته باشد. (از برهان) (از انجمن آرا). خاطر. ضمیر. اندیشه. تصور. هرآنچه در دل گرفته باشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح صرف و نحو کلمه ای است که به تازی ضمیر می گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
پیوندگاه ران بشکم از جانب انسی. ملتقای شکم و ران از طرف انسی تن. ملتقای شکم و ران از طرف انسی تن. گوی بدرازا که میان بالای ران زیر شکم است از پیش. پیوندگاه پای به تنه. نورد میان شکم و ران. (یادداشت مؤلف). کش. کشاله. رجوع به کش شود
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ کُ)
مرکّب از: ک، مخفف که + شان، ضمیر، مخفف که ایشان را. (یادداشت مؤلف) : باران خواهند بوقتی کشان بباید و آن باران بیاید. (حدود العالم).
بچه گونه گون خلق چندین هزار
کشان پروراند همی در کنار.
اسدی.
منقش جامه هاشان را کشان پوشید فروردین
فروشست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش.
ناصرخسرو.
جزای ایشان... آن است کشان بکشند یا بیاویزند یا دست و پاهاشان مخالف ببرند. (راحه الصدور راوندی).
بردران ای دل تو ایشان را مایست
پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
نام ولایتی است به ماوراءالنهر واز آنجاست کاموس کشانی و اشکبوس که به حمایت افراسیاب آمده در دست رستم کشته شدند. (از انجمن آرا) (آنندراج). نام ولایتی که کاموس کشانی منسوب به آن ولایت است. (برهان) :
قلون بستد آن مهر و همچون تذرو
بیامد ز شهر کشان تا به مرو.
فردوسی.
ترا کرد سالار گردنکشان
شدی مهتر اندر زمین کشان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشاورزی
تصویر کشاورزی
زراعت، فلاحت: (ایوب را هزار و پانصد جفت گاو بود که بکشاورزی بیرون شدندی و اندر ضیعت او بودند)، (تفسیر کمبریج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشایش
تصویر کشایش
گشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاینده
تصویر کشاینده
باز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشای
تصویر کشای
گشای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاه
تصویر کشاه
آک آهواک زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
کشف کننده، بسیار پیدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاغ
تصویر کشاغ
آشکارگی پیدایی، پوست باز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاورز
تصویر کشاورز
زراعت کننده، کشتکار، برزگر، حارث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکشا
تصویر اکشا
بریانیدن بریان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاط
تصویر کشاط
کشتگر (سلاخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاد
تصویر کشاد
گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاح
تصویر کشاح
داغ پهلو داغی که بر پهلوی ستوران نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشان
تصویر کشان
((کَ))
کشنده، خیمه ای که به یک ستون برپا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
((کَ شّ))
بسیار کشف کننده، بسیار پیدا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشاورزی
تصویر کشاورزی
زراعت
فرهنگ واژه فارسی سره
بغل، در بغل گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی