بسله، خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
بسله، خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، مُلک
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اشترگیا، راویز، کستیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اُشتُرگیا، راویز، کَستیمه، شُتُرخار، شُتُرگیا، اُشتُرخار، خاراُشتُر
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، اشکوهه، هکهک
سِکسِکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زَغَنگ، هُکچه، سَچُک، هُکَک، فُواق، اِسکِرَک، اُشکوهه، هُکهُک
گله و رمه و ایلخی اسب و استر و خر باشد وگلۀ آهو و گاو را نیز گویند. (برهان) : تازیان و دوان همی آید همچو اندر فسیله اسب نهاز. رودکی. فسیله بدان جایگه داشتی چنان کوه تا کوه بگذاشتی. فردوسی. فسیله به بند اندر آورد نیز نماند ایچ بر کوه و بر دشت چیز. فردوسی. به چوپان بفرمود تا هرچه بود فسیله بیارد بکردار دود. فردوسی. نخواهیم شاه از نژاد پشنگ فسیله نه خرم بود با پلنگ. اسدی. فسیله بسی داشتی در گله به کوه و بیابان بکرده یله. اسدی. خویشتن درمیان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد. (چهارمقاله). ترکیب ها: - فسیله گاه. فسیله گه. رجوع به این دو مدخل ها در جای شود. ، به معنی شاخ درخت هم آمده است. (برهان)
گله و رمه و ایلخی اسب و استر و خر باشد وگلۀ آهو و گاو را نیز گویند. (برهان) : تازیان و دوان همی آید همچو اندر فسیله اسب نهاز. رودکی. فسیله بدان جایگه داشتی چنان کوه تا کوه بگذاشتی. فردوسی. فسیله به بند اندر آورد نیز نماند ایچ بر کوه و بر دشت چیز. فردوسی. به چوپان بفرمود تا هرچه بود فسیله بیارد بکردار دود. فردوسی. نخواهیم شاه از نژاد پشنگ فسیله نه خرم بود با پلنگ. اسدی. فسیله بسی داشتی در گله به کوه و بیابان بکرده یله. اسدی. خویشتن درمیان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد. (چهارمقاله). ترکیب ها: - فسیله گاه. فسیله گه. رجوع به این دو مدخل ها در جای شود. ، به معنی شاخ درخت هم آمده است. (برهان)
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن نام دیگر منصوریه که میگفتند منصور عجلی به آسمان رفته این واژه از کسیفه گرفته شده که برابر است با پاره ای از چیزی یا پاره ای از آسمان اینان از منصور عجلی پیروی میکردند پاره از چیزی
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن نام دیگر منصوریه که میگفتند منصور عجلی به آسمان رفته این واژه از کسیفه گرفته شده که برابر است با پاره ای از چیزی یا پاره ای از آسمان اینان از منصور عجلی پیروی میکردند پاره از چیزی
وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: (و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند)، سبب علت، جمع وسائل (وسایل)، یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیلهء
وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: (و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند)، سبب علت، جمع وسائل (وسایل)، یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیلهء