جدول جو
جدول جو

معنی کسکس - جستجوی لغت در جدول جو

کسکس
(کُ کُ)
نوعی طعام که در مراکش از آرد ارزن سازند. (ناظم الاطباء). طعامی در مصر که از آرد سازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسکن
تصویر کسکن
نوعی گرز که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته وصل می کردند، برای مثال یلان را نرم گشت از گرز گردن / نهاده سر به سینه همچو کسکن (وحشی - ۳۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسک
تصویر کسک
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکس
تصویر سکس
امور جنسی، عضوی از بدن که جنسیت را تعیین می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکس
تصویر کرکس
پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، لاشخور، مردارخوٰار، نسر، ورکاک، دژکاک، کلمرغ، شیرگنجشک، دال، دالمن
در علم نجوم نام دو ستارۀ نسر طایر و نسر واقع، برای مثال پرواز همای بختت الاّ / بر کرکس آسمان مبینام (خاقانی - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
قریه ای است از اعمال واسط. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(کَسَ)
خردی دندان و کوتاهی آن و برچسبیدگی آن در بنش. (ناظم الاطباء). خردی دندان یا کوتاهی آن یا برچفسیدگی دندان در بن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ کس ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
قلیۀ گوشت باشد. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء) :
هرگز نبود خاک به شوری نمک
وز خاک چگونه می بسازند کسک.
عمعق (از آنندراج).
، نام پرنده ای هم هست سیاه و سفید که او را عکه گویند و به عربی عقعق خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلبه بود یعنی عقعق. (لغت فرس) :
هرگز نبود شکر به شوری نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کسک.
محمودی (از لغت فرس).
، به ترکی به معنی کلوخ باشد. (برهان). کلوخ و پاره ای از خشت و از دیوار شکست خورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوتاه بالای درشت و ستبر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. کوهستانی است و297تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج) :
یلان را گشته نرم از گرز گردن
نهاده سر بسینه همچو کسکن.
ملاوحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دارویی باشد که به سبب آن جوهر فولاد ظاهر گردد. (برهان). دارویی که بدان تاب می دهند فولاد را. (ناظم الاطباء). زاگ زرد که چون در آتش اندازند و بعد از آن بسایند و بر پولاد مالند جوهر پیدا آید. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نبیذ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوشت که برسنگ تفسان خشک کنند و بکوبند از جهت زاد سفر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، نان شکسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شراب، ارزن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کرگس. مرغ مردارخوار که دژکاک و به تازی نسر گویند. (ناظم الاطباء). مرغ مردارخوار باشد و به عربی نسر گویند. (برهان). مردارخوار. لاشخور. دال. لشخور. (یادداشت مؤلف). نسر. (نصاب) (زمخشری). رخم. عجوز. رخمه. ام عجینه. نهضل. هوزب. (منتهی الارب). اسم فارسی نسر است و نزد بعضی رخمه است که به هندی گد نامند. (فهرست مخزن الادویه چ افست تهران). پرندۀ شکاری که در شریعت موسوی ناپاک و برای تیزپروازی و دوربینی معروف است. (قاموس کتاب مقدس). این مرغ به طول عمر شهرت دارد. (یادداشت مؤلف). پرنده ای است قوی هیکل و بدریخت و گوشت خوار از راستۀ شکاریان روزانه که دارای منقار قوی برگشته و گردن و سر سخت و بالهای وسیع بزرگ می باشد. در نواحی کوهستانی زندگی می نماید و بیشتر از لاشه تغذیه می کند. این پرنده در اروپای مرکزی و جنوبی شمال آفریقا و آسیای مرکزی و غربی و جنوبی پراکنده است. در موقع پرواز گسترش بالهای وی بالغ بر سه متر می شود. پنجه های کرکس برخلاف منقار پرقدرتش نسبتاً ضعیف است، بطوری که بوسیلۀ پنجه هایش قادر نیست جز طعمه های بسیار کوچک را نگهداری کند و به همین جهت است که بیشتر از لاشه و مردارحیوانات دیگر تغذیه می کند. پرواز وی نسبتاً آهسته ولی دارای اوج است و در مدت طولانی صورت می گیرد. قدرت دید این پرنده بسیار زیاد است، بطوری که از فواصل دور طعمه های کوچک را بخوبی می بیند و کوچکترین حرکت از نظرش مخفی نمی ماند. (فرهنگ فارسی معین) :
چرا عمر کرکس دو صد سال ویحک
نماند ز سالی فزونتر پرستو.
رودکی.
بدین شهر و لشکر فراوان کس است
که همسال اوبآسمان کرکس است.
فردوسی.
بدو گفت هر کس که تاب آورد
دگر یاد افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وز او کرکسان را یکی سور کن.
فردوسی.
ز بانگ تبیره میان دو کوه
دل کرکس اندر هوا شد ستوه.
فردوسی.
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد قرین باز خشین پند.
فرخی.
پیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک و راست روهمچون کلنگ.
منوچهری.
برابر کرکسی پر برگشاده
که پای خویش بر تیری نهاده.
(ویس و رامین).
چراعمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی ؟
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ص 384).
یکی شاه گردانمت تیره بخت
که کرکس بود تاجت و دار تخت.
اسدی (گرشاسب نامه ص 57).
دهم گنجت اکنون به دیگر کسان
برد گرگ دل، دیده ات کرکسان.
اسدی (گرشاسب نامه ص 72).
از حرص بوقت چاشت چون کرکس
در چاچ و بوقت شام در شامی.
ناصرخسرو.
ننشست از آن سپس درین بستان
جز کرکس مرده خوار طیاری.
ناصرخسرو.
سخن کرکس پیر پرکنده بود
بمن گشت طاووس با پر و بال.
ناصرخسرو.
عمر چندان که عمر مور و مگس
امل افزون ز عمر صد کرکس.
سنائی.
زآن تیغ کآن بنفش تر است از پر مگس
منقار کرکسان فلک میهمان اوست.
خاقانی.
شمع روان بین در هوا آتش فشان بین در هوا
بر کرکسان بین درهوا پرواز دشوار آمده.
خاقانی.
عقابان خدنگ خون سرشته
برات کرکسان بر پر نبشته.
نظامی.
بر سر آن جیفه گروهی نزار
بر صفت کرکس مردارخوار.
نظامی.
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پیل و کرکس شگفتی مدار.
سعدی (بوستان).
چنین گفت پیش زغن کرکسی
که نبود ز من دوربین تر کسی.
سعدی (بوستان).
این جهان بر مثال مرداری است
کرکسان گرد او هزارهزار.
؟ (یادداشت مؤلف).
غداف، کرکس پرناک. (منتهی الارب). مضرخی، کرکس سفید. (زمخشری). یرخم، یرخوم. ضریک. (منتهی الارب). کرکس نر. قشعمان. قشعام. کرکس نر بزرگ جثه.
- کرکس آسمان، کرکسان فلک. نسر فلک:
از شکوه همای رایت شاه
کرکس آسمان پر اندازد.
خاقانی.
رجوع به کرکسان فلک شود.
- کرکسان فلک، اشاره به نسر طایر و نسر واقع است که دو صورتند از جملۀ چهل وهشت صورت فلک البروج. (برهان).
- کرکس زرین، خورشید. (منتهی الارب) :
چون که نور صبحدم سر برزند
کرکس زرین گردون پر زند.
مولوی.
- کرکس فلک، ستارۀ شعرا. (ناظم الاطباء). شعرا را گویند و آن ستاره ای است از ثوابت. (برهان) :
آمد همای رایت شاهنشهی پدید
وز کرکس فلک ز پر و بال درگذشت.
خاقانی.
، کنایه از تیر هم هست که عربان سهم خوانند. (برهان). قسمی از تیر. (ناظم الاطباء). تیر. (فرهنگ فارسی معین). شاید بدان مناسبت که پرکرکس به تیر نصب می شده است.
- کرکس ترکش، تیرهایی که در ترکش گذارند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). تیرهایی را گویند که در ترکش گذارند چه کرکس بمعنی تیر هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
اصل آن ایست ساکس یعنی ساکس شرقی، کنت نشینی در جنوب شرقی انگلستان، واقع در مصب تایمز. از طرف مشرق ببحر شمال، از سوی شمال به سوفولک و کمبریج و از جانب مغرب به هردفورد و میدلسکس و از جهت جنوب به کنت محدود و محاط میباشد و بوسیلۀ نهر تایمز از ایالت واقع در جنوب وی جدا میشود. طول آن 80 هزار گز و عرض به 70 هزار گز بالغ میگردد. مرکزآن لندن. جهت جنوبی آن را مردابی احاطه کرده. حبوبات و حیوانات آن فراوان است. ماهی موسوم به استریدیه در سواحل آن بسیار یافت می شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
سخت کوبیدن و کسکسه در لغت بنی تمیم الحاق کردن سین است به کاف خطاب مؤنث در حال وقف یقال: اکرمتکس بجای اکرمتک و بکس بجای بک. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
کشور قدیم ساکسن و یکی از دول هفتگانه که در دامنۀ سالفه بنام هپتارخیا (حکومات سبعه) تشکیل یافته بود و شامل ایالات امروزی موسوم به اسکس و میدلسکس و هردفورد بود و مرکز آن شهرلندن بود. این دولت در تاریخ 526 میلادی تأسیس یافت
لغت نامه دهخدا
پرنده ایست قوی هیکل و بد ریخت و گوشتخوار از راسته شکار یان روزانه که دارا منقار قوی بر گشته و گردن و سر لخت و بالها وسیع و بزرگ میباشد و در نواحی کوهستانی زندگی مینماید و بیشتر از لاشه تغذیه میکند. این پرنده در اروپا مرکز و جنوبی و شمال افریقا و آسیا مرکز و غربی و جنوبی پراکنده است. در موقع پرواز گسترش بالها وی بالغ بر سه متر میشود. پنجه های کرکس بر خلاف منقار پر قدرتش نسبه ضعیف است بطور یکه بوسیله پنجه هایش قادر نیست جز طعمه های بسیار کوچک را نگهدار کند و بهمین جهت است که بیشتر از لاشه و مردار حیوانات دیگر تغذیه می نماید پرواز وی نسبه آهسته ولی دارا اوج است و در مدت طولانی صورت میگیرد. قدرت دید این پرنده بسیار زیاد است بطور یکه از فواصل دور طعمه های کوچک را بخوبی می بیند و کوچکتر ین حرکت از نظر ش مخفی نمی ماند لاشخور مردار خود مرغ مردار خوار رخمه نسر، تیر سهم. یا کرکس ترکش. تیری که در ترکش گذاردند. یا کرکس فلک. یا کرکسان فلک. یا کرکس گردون. یا کرکسان گردون
فرهنگ لغت هوشیار
سخت کوفتن، الحاق کاف تاء نیث به سین بهنگام وقف مانند (بکس) و (اکرمتکس) (بجای (بک) و (اکرمتک) (و آن لغت تمیم است)، آوازی که از تلفظ حرف (س) شنیده شود: (خفی اش ذکر و کسکسه سینش رفته از درب چین به سقسینش)، (دهخدا در وصف آخوند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کس کس
تصویر کس کس
فریق: (کس کس ازهام دینان خود از خان و مان بیرون مکنید)، (کشف الاسرار: در ترجمهء: و تخرجون فریقا منکم من دیارهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسکاس
تصویر کسکاس
خپله مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسکن
تصویر کسکن
گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه بدسته نصب کنند پیازک پیازی: (یلان را گشته نرم از گرز گردن نهاده سر بسینه همچو کسکن)، (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسک
تصویر کسک
عقعق: (هرگز نبود شکر بشوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون بازکسک)، شخص کوچک (تحقیر توهین) : (هر کسکی را هوس قسم و قضا و قدر است عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا)، (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکس
تصویر سکس
جمعی افراد که از یک جنس باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسیس
تصویر کسیس
می خرما، بوزه می جو، نان شکسته، گرد گوشت: گوشت خشک کوبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسک
تصویر کسک
((کَ سَ))
پرنده ای است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسکسه
تصویر کسکسه
((کَ کَ سَ یا س))
سخت کوفتن، الحاق کاف تأنیث به سین به هنگام وقف مانند «بکس» و «اکرمتکس» بجای «بک» و «اکرمتک» (و آن لغت تمیم است)، آوازی که از تلفظ حرف «س» شنیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسکن
تصویر کسکن
((کَ کَ))
گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند، پیازک، پیازی
فرهنگ فارسی معین
((کَ کَ))
از مرغان شکاری با جثه بزرگ و منقار و چنگال قوی که لاشه جانوران را می خورد، مردارخوار هم می گویند
فرهنگ فارسی معین
جنس، امور جنسی، آلت (زن و مرد)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رخمه، لاشخور، نسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی به خواب دید کرکسی داشت، دلیل که از پادشاه نیکی بیند و استخوان و گوشت او همین، دلیل است. محمد بن سیرین
اگر ببینید کرکس از دست شما پرید و رفت بلائی از شما دور می شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
جرم روی فتیله ی چراغ نفتی
فرهنگ گویش مازندرانی