جدول جو
جدول جو

معنی کسپه - جستجوی لغت در جدول جو

کسپه(کُ نَ)
از قراء نخشب است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسمه
تصویر کسمه
موی پیچیده در کنار صورت، زلف پر پیچ و خم بالای پیشانی و جلو سر، برای مثال عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز / شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده (حافظ - ۸۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسته
تصویر کسته
کوفته شده، غلۀ کوبیده شده، غله ای که آن را کوبیده اما هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسره
تصویر کسره
حرکت زیر حرف و علامت آن، زیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپه
تصویر کوپه
املای دیگر واژۀ کپه، روی هم انباشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسره
تصویر کسره
تکه ای از یک چیز شکسته و خرد شده، تکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپه
تصویر کوپه
ویژگی نوعی اتومبیل کوچک دو در و سقف دار
ویژگی نوعی کالسکۀ سقف دار
هر یک از اتاق های مخصوص مسافر در قطار
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ)
از اعلام ماده سگان است. (منتهی الارب). علم است مر ماده سگ و یا ماده گرگ را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ بَ)
جمع واژۀ کاسب. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). مردمان کاسب ورزنده. (ناظم الاطباء). پیشه وران. رجوع به کاسب شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ / بِ)
کسب. کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. (برهان). ثفل چیزی باشد روغن گرفته. (انجمن آرا) (از آنندراج). کنجاره. (جهانگیری) (صحاح الفرس). کنجار. (صحاح الفرس). آنچه از چیزی بر جای ماند آنگاه که روغن آن بیرون کنند چون کنجد و بادام و کرچک و امثال آن. کنجاله. کنجال. (یادداشت مؤلف). رجوع به کسب شود
لغت نامه دهخدا
ابن عرس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُ پَ / پِ)
گیاه بسیار از یک نوع که انبوه و سبز و کوتاه روئیده باشد. دستۀ گیاه انبوه بر زمین روئیده. مقابل تنک. (یادداشت مؤلف) ، دیر کاشتن در زراعت. مقابل هراکش. کشتی که بعلت کمی آب در دست آخر کاشته می شود. (یادداشت مؤلف) ، گیاه که هنوز به بلندی و کمال خودنرسیده باشد. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرپا شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
لقب ’هوگ’ نخستین پادشاه از سومین خاندان سلاطین فرانسه. لوئی شانزدهم را پس از انقلاب دهم اوت رسماً بدین نام خواندند
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ / پِ)
مرکب از اسپ + -ه، پسوند نسبت: دواسپه، با دو اسپ، دارای دو اسب. سه اسپه، با سه اسپ. رجوع به فهرست شاهنامۀ ولف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَهْ)
مخفف اسپاه. لشکر. عسکر. سپاه. قشون:
حمله بردند اسپه جسمانیان
جانب قلعه و دز روحانیان.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ)
موضعی در جنوب اصفهان
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
جایی است (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار. (حدود العالم). قریه ای است از قرای نسف دارای منبر و بازار و نسبت بدان کسبوی باشد. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان) :
از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری
با دیو ابوالمظفرخرکنک کسبوی
با دیو ابوالمظفر کسبه بحق و داد
سیب دو نیم کرده و گوز دو پهلوی.
سوزنی.
رجوع به کسپه شود
لغت نامه دهخدا
در ترکیبهایی چون دو اسپه (با در اسپ به وسیله دو اسپ) و سه اسپه (با سه اسپ به وسیله سه اسپ) بکار میرود. سپاه لشکر عسکر قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپه
تصویر کوپه
نوعی واگن که جای نشستن مسافر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپه
تصویر کرپه
شبدر: (پیش تیغ تو روز صف دشمن دست چون پیش داس نو کرپا) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسوه
تصویر کسوه
کسوت در فارسی جامه پوشیدنی کسوت یا طراز کسوه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی نان کلیچه پارسی است پنجه موی را گفته اند که از سر زلف پیچ و خم داده بر پیشانی گذارند، گیس ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسره
تصویر کسره
حرکت زیر حروف و علامت آن
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته کوفته شده، غله کوفته که هنوز ش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشد، سرخ مرد عصی الراعی هفت بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسبه
تصویر کسبه
جمع کاسب، پیشه وران
فرهنگ لغت هوشیار
هرچینه ورده ازدیوارگلین که روی هم چینندعرق لاد: این چندنسپه است ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسره
تصویر کسره
((کِ رَ))
تکه ای از چیز شکسته، جمع کسرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپه
تصویر اسپه
((اِ پَ))
سپاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسمه
تصویر کسمه
((کَ مِ))
زلف، زلف پرپیچ و خم بالای پیشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسپه
تصویر نسپه
((نِ پَ یا پِ))
هر چینه و رده از دیوار گلین که روی هم چینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوپه
تصویر کوپه
((کُ پِ))
روی هم انباشته شده
فرهنگ فارسی معین
((پِ))
هر یک از اتاق های مخصوص نشستن مسافر در قطار که دارای در و پنجره و صندلی و تخت باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسبه
تصویر کسبه
((کَ سَ بِ))
جمع کاسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسته
تصویر کسته
((کُ تَ یا تِ))
کوفته، کوفته شده، غله کوفته که هنوزش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشند، گیاه سرخ مرد، عصی الراعی، هفت بند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسره
تصویر کسره
((کَ رِ))
حرکت زیر حرف
فرهنگ فارسی معین