جدول جو
جدول جو

معنی کسرات - جستجوی لغت در جدول جو

کسرات
(کِ / کِ سَ)
جمع واژۀ کسره. (اقرب الموارد). رجوع به کسره شود
لغت نامه دهخدا
کسرات
(کَ سَ)
رجل ذوکسرات و هدرات، مردی که در هر چیزی مغبون شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ کسره. (از اقرب الموارد). رجوع به کسره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسرا
تصویر کسرا
(پسرانه)
کسری، معرب از فارسی، خسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
بی خبری ناشی از مستی، سکرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلرات
تصویر کلرات
هر یک از نمک های اسیدکلریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرات
تصویر کرات
کره ها، گوی ها، در علم نجوم سیاره ها، جمع واژۀ کره
فرهنگ فارسی عمید
(کِ رِ)
دهی است از دهستان طارم بالابخش سیردان شهرستان زنجان. کوهستانی و سردسیر است و 80تن سکنه دارد. و دارای معادن زاج سیاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لالکی. (فرهنگ فارسی معین). درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است:
گشته زمین او بخیل آب اندرو مانده قلیل
آورده بر روی نخیل اینک کرات اینک رغل.
لامعی (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به لالکی شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
جمع واژۀ کرّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مکرراً و چندین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود.
- به کرات، باربار و دفعه های بسیار و پی درپی. (ناظم الاطباء).
- کرات مرات، به کرات. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب به کرات شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کره. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کره ها. گویها. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
کرّاث. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کراث شود
لغت نامه دهخدا
(یَ سَ)
دستها و پاهای سبک. (منتهی الارب) (آنندراج). دستها و پایهای جلد و چالاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَرْ را)
جمع واژۀ مسرّه و مسرّت. رجوع به مسرت و مسره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
جمع واژۀ سکره. (دهار). بی شعوری. بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد. (آنندراج) (غیاث) : یکی از سکرات ملک آن است که همیشه جانیان را بجمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه).
یک دو آواز برآید ز چراغ
وقت مردن که بود در سکرات.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کْلُ /کُ لُ)
در اصطلاح شیمی، نام عمومی کلیۀ املاح منسوب به اسید کلریک (Clo3H) یکی از مشهورترین آنها کلرات پتاسیم است که یکی از اکسیدکننده های قوی است. باید دانست که تمام کلراتها خاصیت اکسید کنندگی دارند و به سهولت دربرابر گرما یا ضربه اکسیژن خود را از دست می دهند.
- کلرات دوپتاس، ملح پتاسیم اسید کلریک (Clo3H) است و فرمولش Clo3K می باشد. این نمک به عنوان ضدعفونی کردن حلق و گلو و ضایعات مخاط دهان در دندان پزشکی مورد استعمال دارد و بعلاوه در شیمی بعنوان یکی از اکسیدکننده های قوی بکار می رود. نمکی است سفید رنگ و قابل حل در آب و به مقدار بالغ بر 15 گرم مسموم کننده و کشنده است. چون بسهولت در برابر کمی گرما و یا ضربۀ مختصر، اکسیژن خود را از دست می دهد، لذا جهت ساختن ترقه ها و چاشنیها مصرف می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جج کسور و کسر، جمع واژۀ کسر. (اقرب الموارد). رجوع به کسر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بسره. (ناظم الاطباء). رجوع به بسره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
جمع واژۀ کثره. (آنندراج). و کثرت. (غیاث اللغات). بسیاریها. افزونیها. (ناظم الاطباء). رجوع به کثرت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
گول. و رجل ذوکسرات و هدرات، مرد که در هر چیزی مغبون شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
جمع واژۀ حسرت. (ترجمان عادل) : عبرات حسرات از دیدگان فاطمه روان شد. (قصص الانبیاء جویری)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کاره، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع مسره، شادی ها خرمی ها دوشش ها جمع مسرت شادیها سرورها: زمام تصرفی در مصالح و مفاسد و مسرات و مساآت در دست اختیار ایشان بدان جهت نهادند
فرهنگ لغت هوشیار
در اصطلاح شیمی، نام عمومی کلیه املاح منسوب به اسید کلریک یکی از مشهورترین آنها کلرات پتاسیم است که یکی از اکسید کننده های قوی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثرات
تصویر کثرات
جمع کثره، بسیاری ها هنگفت ها فزونیها، جمع کثرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکسرات
تصویر تکسرات
جمع تکسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرات
تصویر کرات
جمع کره، کره ها، گویها
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ لُ))
نام عمومی کلیه املاح منسوب به اسید کلریک H 3 Clo یکی از مشهورترین آنها کلرات پتاسیم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
((سَ کَ))
بی هوشی ای که به هنگام مرگ دست دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرات
تصویر کرات
((کُ))
جمع کره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرات
تصویر کرات
((کَ رّ))
جمع کرت، حمله ها، دفعات
فرهنگ فارسی معین
خسرو، سلطان، شاه، قیصر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
درختی از تیره ی پروانه واران که دارای شاخه های خاردار و
فرهنگ گویش مازندرانی