روفتن خانه را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). روفتن خانه را و جاروب کردن. (ناظم الاطباء) ، رندیدن و ربودن باد خاک را و روفتن زمین را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). روفتن باد خاک را از زمین. (از اقرب الموارد) ، پاک کردن چاه و مانند آنرا. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کندن و بردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، برجای ماندگی و سنگینی در دست و پای. (از اقرب الموارد) ، ما اکسحه،چه گران و سنگین است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنگین بودن یک پای در رفتن که در هنگام رفتن آن را بر زمین کشد. (از اقرب الموارد)
روفتن خانه را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). روفتن خانه را و جاروب کردن. (ناظم الاطباء) ، رندیدن و ربودن باد خاک را و روفتن زمین را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). روفتن باد خاک را از زمین. (از اقرب الموارد) ، پاک کردن چاه و مانند آنرا. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کندن و بردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، برجای ماندگی و سنگینی در دست و پای. (از اقرب الموارد) ، ما اکسحه،چه گران و سنگین است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنگین بودن یک پای در رفتن که در هنگام رفتن آن را بر زمین کشد. (از اقرب الموارد)
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابل اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابلِ اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مِثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
جمع واژۀ اکسح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ کسحان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه الحدیث الصدقه مال الکسحان و العوران. (منتهی الارب). رجوع به اکسح و کسحان شود
جَمعِ واژۀ اکسح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ کَسحان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه الحدیث الصدقه مال الکسحان و العوران. (منتهی الارب). رجوع به اکسح و کَسحان شود
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن بریدن (جامه و غیره را) پاره کردن، افکندن حرف متحرکی را که در آخر جزو باشد یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن بریدن (جامه و غیره را) پاره کردن، افکندن حرف متحرکی را که در آخر جزو باشد یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن
عقعق: (هرگز نبود شکر بشوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون بازکسک)، شخص کوچک (تحقیر توهین) : (هر کسکی را هوس قسم و قضا و قدر است عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا)، (دیوان کبیر)
عقعق: (هرگز نبود شکر بشوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون بازکسک)، شخص کوچک (تحقیر توهین) : (هر کسکی را هوس قسم و قضا و قدر است عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا)، (دیوان کبیر)