جدول جو
جدول جو

معنی کسته - جستجوی لغت در جدول جو

کسته
کوفته شده، غلۀ کوبیده شده، غله ای که آن را کوبیده اما هنوز از کاه جدا نکرده باشند
تصویری از کسته
تصویر کسته
فرهنگ فارسی عمید
کسته
کوفته کوفته شده، غله کوفته که هنوز ش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشد، سرخ مرد عصی الراعی هفت بند
فرهنگ لغت هوشیار
کسته
((کُ تَ یا تِ))
کوفته، کوفته شده، غله کوفته که هنوزش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشند، گیاه سرخ مرد، عصی الراعی، هفت بند
تصویری از کسته
تصویر کسته
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسته
تصویر پسته
(دخترانه)
میوه ای کوچک و بیضی شکل که مغز آن خوراکی است، در شعر دهان معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آکسته
تصویر آکسته
بسته، بند شده، آویخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
مقابل درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، کنایه از ویژگی کسی که بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، کنایه از آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات ترک از ملحقات دستگاه ماهور، کنایه از شرمگین، خجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسته
تصویر بسته
جلوگیری شده، مسدود، منجمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته
تصویر دسته
دستک، آنچه مانند دست یا به اندازه دست باشد مانند دسته تبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
منکسر، مکسور شدن و از هم جدا شدن و خرد شدن، خرد شده، نقیص درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
((ش کَ تِ))
خرد شده، مغلوب شده، آسیب دیده، خراب شده، پیر شده، سست، بی بنیه، نوعی خط که در آن بیشتر حروف متصل نوشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسته
تصویر رسته
صف، رتبه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دسته
تصویر دسته
هیئت، فرقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسته
تصویر بسته
نسبت، خویشاوندی، جعبه، تعطیل
فرهنگ واژه فارسی سره
مكسورٌ , محطومٌ , متفجّئٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
Broken, Shattered, Splintered
دیکشنری فارسی به انگلیسی
cassé, brisé, éclaté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
壊れた , 砕けた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ٹوٹا ہوا , ٹوٹا ہوا , چٹخا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
ভাঙা , চূর্ণিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
ชำรุด , แตก , แตก
دیکشنری فارسی به تایلندی
vunjika, zilizovunjika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
kırık, paramparça, parçalanmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
부서진 , 산산조각난
دیکشنری فارسی به کره ای
שבור , שָׁבוּר , סדוק
دیکشنری فارسی به عبری
сломанный , разрушенный , расколотый
دیکشنری فارسی به روسی
टूटा हुआ , टूटा हुआ , चूर-चूर
دیکشنری فارسی به هندی
roto, destrozado, astillado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
rotto, frantumato, scheggiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
quebrado, estilhaçado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
破碎的 , 裂开的
دیکشنری فارسی به چینی
поламаний , розбитий , розколотий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
kaputt, zerschmettert, gesplittert
دیکشنری فارسی به آلمانی
gebroken, verbrijzeld, versplinterd
دیکشنری فارسی به هلندی