جدول جو
جدول جو

معنی شکسته

شکسته((ش کَ تِ))
خرد شده، مغلوب شده، آسیب دیده، خراب شده، پیر شده، سست، بی بنیه، نوعی خط که در آن بیشتر حروف متصل نوشته می شود
تصویری از شکسته
تصویر شکسته
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شکسته

شکسته

شکسته
منکسر، مکسور شدن و از هم جدا شدن و خرد شدن، خرد شده، نقیص درست
شکسته
فرهنگ لغت هوشیار

شکسته

شکسته
مقابلِ درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، کنایه از ویژگی کسی که بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، کنایه از آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات تُرک از ملحقات دستگاه ماهور، کنایه از شرمگین، خجل
شکسته
فرهنگ فارسی عمید