جدول جو
جدول جو

معنی کستج - جستجوی لغت در جدول جو

کستج
(کَ تَ)
بقول ابن المقفعیکی از خطوط سبعۀ ایران قدیم است که مرکب از 28حرف بود و با آن عهود و موریه و قطائع را می نوشتند و نقوش نگین ها و طراز جامه ها و فرشها و سکۀ دنانیر و درهم آنان نیز بدین خط بوده است. (الفهرست چ مصر ص 20). گشتک. (یادداشت مؤلف). رجوع به گشته و گشتک شود.
- نیم کستج، از خطوط هفتگانه ایران قدیم مرکب از 28 حرف و با آن طب و فلسفه و امثال آن را می نوشتند. (الفهرست چ مصر ص 20). نیم گشته
لغت نامه دهخدا
کستج
(کُ تَ)
بند پشتواره مانند از پوست خرما معرب است. (منتهی الارب). بند پشتواره که از لیف خرما سازند و مأخوذ از فارسی است. (ناظم الاطباء) ، رشته ای ستبر به قدر انگشت از پشم که ذمی بروسط جامه می بندد و آن غیر از زنار است که از ابریشم بافته می شود. (از تعریفات جرجانی). رشته ای ستبر که اهل کتاب بالای جامه و زیر زنار می بندند و معرب کستی است (یادداشت مؤلف). رجوع به کستی و کشتی شود
لغت نامه دهخدا
کستج
پارسی تازی گشته گشتک گشته گونه ای دبیره در زمان ساسانی که گونه ای و گزارش های پنهانی بدان نوشته میشده یربوز از گیاهان یکی از خطوط عهد ساسانی و آن بیست و هشت حرف داشته و بدان عهد ها و موریه (امور محرمانه) و قطایع را می نوشتند و نقش انگشتر یهای ایرانیان و طراز جامه ها و فرشها و سکه های دینار و درهم در ایران باستان بدین کتابت صورت میگرفته
فرهنگ لغت هوشیار
کستج
((کَ تَ))
گشتگ، یکی از خطوط عهد ساسانی دارای بیست و هشت حرف
تصویری از کستج
تصویر کستج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسته
تصویر کسته
کوفته شده، غلۀ کوبیده شده، غله ای که آن را کوبیده اما هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستی
تصویر کستی
کشتی، در آیین زردشتی کمربند مقدسی که پس از هفت سالگی موظف به بستن آن هستند، کمربند، برای مثال بر کمرگاه تو از کستی جوزاست بتا / چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۲)
کستی کردن: کشتی گرفتن، مقابله کردن، برای مثال به زور آنکه با باده کستی کند / فکنده ست هرگه که مستی کند (اسدی - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستن
تصویر کستن
کوفتن، آزردن، زدن، کویستن، کوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستج
تصویر بستج
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستر
تصویر کستر
نوعی خار که برای سوزاندن به کار می رود، خار سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستل
تصویر کستل
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
(گَ تَ)
نام نوعی از خط و آن بیست وهشت حرف است که عهود و مواثیق و اقطاعات را بدان می نوشتند. رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 77 شود: متولی آن خرابی بفرمود تا بشکنند، لوحی بیرون افتاد از مس زرد بر (آن) به خط گستج نبشته، کسی را بر آن ترجمه واقف نبود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). و رجوع به گشته و گشتگ و کستج شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
به معنی کشتی باشد و آن چنان است که دو کس برهم چسبند و یکدیگر را برزمین زنندو اصل این لغت کستی است چه از کستن مشتق است که به معنی کوفتن باشد و چون در فارسی سین بی نقطه و شین نقطه دار بهم تبدیل می یابند بنابر آن کشتی خوانند. (برهان). به معنی کشتی مشهور است و اصل این لغت از کوفتن است چه دوتن بریکدیگر چسبند و هرکه قوی تر و غالب باشددیگری را بر زمین کوبد و کوفته کند به تغییر السنه سین به شین تبدیل یافته است. (آنندراج) :
غم و تیمار گویی هست با جانم به کستی در
ز درد و غم شوم هزمان به دین خودپرستی در.
قطران (ازآنندراج).
پیل زوری که چون کند کستی
بند او پیل را دهد سستی.
مسعودسعد (از آنندراج).
دستم گرفت و افکند ناگه بزیر پایم
پس گفت خیز و بنما این چابکی و چستی
فریاد من رس اکنون کز دستهای بسته
با چون فلک حریفی باید گرفت کستی.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
رجوع به کستی کردن شود.
، به معنی زنار هم آمده است و آن ریسمانی باشد که ترسایان و هندوان بر کمر بندند و گاهی هم برگردن افکنند. (برهان). به معنی زنار است و آن در اصل کشتی بوده برخلاف کستی. (آنندراج). کشتی. (حاشیۀ برهان چ معین). از پهلوی کستیک مأخوذ است و کلمه اخیر غالباً درگزارش پهلوی اوستا و در کتابهای پهلوی به معنی کمربند مخصوص زرتشتیان استعمال شده، از آن جمله در تفسیربند دوازدهم فرگرد شانزدهم و بندهای یکم تا نهم فرگرد هیجدهم وندیداد و فصل بیست و چهارم بند بیست و دوم و فصل سی ام بند سی ام بندهشن. کلمه مزبور از مادۀکست مشتق است که در پهلوی به معنی پهلو، سوی، جانب و کنار است و در پارسی نیزکشت و کست بهمین معنی آمده. در اشعار پارسی کستی هم به معنی کشتی و مصارعه و هم به معنی کمربند مخصوص زرتشیان آمده است. کستی را زرتشتیان ’بند دین’ نیز گویند و معرب آن کستیج و کستک و کشتیج است. این کستی از72 نخ از پشم سفید گوسفند تهیه می گردد و آن باید بدست زن موبدی بافته شود. 72 نخ به شش رشته قسمت شده وهر رشته 12 نخ دارد. عدد 72 اشاره است به 72 فصل یسنا که مهمترین قسمت اوستاست و 12 اشاره است به دوازده ماه سال و 6 اشاره است به شش گهنبار که اعیاد دینی سال باشد. کستی را باید سه بار بدور کمربندند و این نیز به عدد سه اصل مزدیسنا: منش نیک، گوش نیک و کنش نیک می باشد. هر زرتشتی پس از سن هفت سالگی موظف است که کستی را به دور کمر بندد. (مزدیسنا ص 243، 252).
کستی هرقل به تیغ هندی بگسل
بر سر قیصر صلیب ها همه بشکن.
فرخی (از آنندراج).
ریسمان سبحه بگسستند و کستی بافتند
گوهر قندیل بشکستند و ساغر ساختند.
خاقانی (از آنندراج).
، ریسمان را نیز گویند که کشتی گیران خراسان بر کمر بندند و در عرف ایشان زنار خوانند و معرب آن کشتیج است و کستین هم به نظر آمده است. (برهان). ریسمانی که کشتی گیران خراسان برکمر بندند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
گیاهی باشد خوشبوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاسنی را گویند و آن رستنی باشد دوایی که آن را هندبا خوانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ)
کنجارۀ روغن معرب کسبه است. (منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از کسبۀ فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب کسبه است و آن ثفل دهن سمسم است که به فارسی کنجاره نامند. (فهرست مخزن الادویه). کنجارۀ عصارۀ روغن و ثفل آن. (از اقرب الموارد). رجوع به کسبه و کسب شود
لغت نامه دهخدا
(کُسْ وَ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان. جلگه و معتدل است و 108تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کستی و آن ریسمانی باشد گنده که آن را ذمیان بر میان بندند سوای زنار و معرب است. (آنندراج). کمربند که اهل ذمه بر کمر بندند. (ناظم الاطباء). ریسمانی گنده بقدر انگشت از پشم که ذمیان روی جامه بندند و این سوای زنار است که از ابریشم بافند. ج، کستیجات و معرب است. (از اقرب الموارد). رجوع به کستی و کست شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
خاری باشد سیاه و آن را بسوزانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قریه ای است فرسنگی کمتر میانۀ شمال و مغرب فرک. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ کَ دَ)
کوفتن. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) ، گرفتن، کمربند بستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ / تِ)
. بستخ معرب بستک است و آن صمغی باشد که کندر گویندش و بعضی گویند صمغ درخت پسته است. (برهان). کندر. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل متن عبارت برهان افزاید: و این انسب است زیرا که بستج معرب بسته است اما به کسر اول. (انجمن آرا) (آنندراج). کندر. (ناظم الاطباء). صمغی است که از آن در تصفیۀ هوا و بوی خوش بخور کنند و نام دیگرش کندر است. (فرهنگ نظام). رجوع به بستج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
تعریب دسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و علی الغلق مفتاح معلق طوله سبعه أذرع له أربعهعشر (کذا) دندانکه أکبر من دستج الهاون. (معجم البلدان ذیل کلمه سد یأجوج و مأجوج). و تلقی (برجل الغراب) فی هاون مجر... و تدق بدستج خشب دقاً ناعماً. (ابن البیطار ذیل کلمه رجل الغراب). و تدق بدستج خشب شکله شکل دستج الهاون. (دزی ج 1 ص 441)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
دهی است از دهستان مهوید بخش حومه شهرستان فردوس واقع در 25هزارگزی شمال خاوری فردوس و 6 هزارگزی جنوب مالرو گناباد به فردوس. هوای آن معتدل و دارای 945 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، زعفران و ابریشم و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزارع کریم آباد، عباس آباد، شیرآباد، آهنگران، عبدل آباد، علی آباد، نوش آباد، بگرج و گردآباد جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
معرب پسته است که مغز خوراکی دارد. (فرهنگ نظام). ج، بساتج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته مشته: ابزار تو پالی برای کوفتن چرم، ابزاری در پنبه زنی، دسته تیغ، چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کستن
تصویر کستن
کوفتن کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته کوفته شده، غله کوفته که هنوز ش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشد، سرخ مرد عصی الراعی هفت بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کستی
تصویر کستی
کمربند مقدس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کستیک کمربندی که هر زردشتی باید پس از هفت سالگی باید به کمر بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسنج
تصویر کسنج
پارسی تازی گشته کشنج کشنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بستک ازدوی (صمغ) پسته یا کندر پارسی تازی شده پسته از گیاهان بستک پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کستل
تصویر کستل
((کُ تَ))
جعل، حشره ای سیاه و پردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسته
تصویر کسته
((کُ تَ یا تِ))
کوفته، کوفته شده، غله کوفته که هنوزش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشند، گیاه سرخ مرد، عصی الراعی، هفت بند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کستی
تصویر کستی
((کُ تِ))
کشتی، زنار و ریسمانی که ترسایان و هندوان و زرتشتیان بر کمر بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کستک
تصویر کستک
اکمه بزان
فرهنگ واژه فارسی سره